محمد كوچول نوزده روزه
اين مطلبو الان ساعت 10.18 صبح روز شنبه 20 اسفند 90 مي نويسم و شرح روز قبله. ديروز جمعه بيد و همگي غير از محمد كوچول براي ناهار دور هم جمع بوديم. اين سومين جمعه اي بود كه محمد در ميان ما بود ولي با ما ... نبود. اما، خدا رو شكر اوضاعش خيلي خوبه. نگران هيچ چيز نيستيم چون خداي مهربون، درهاي رحمتش رو به روي ما باز كرده و ناناسي خاله انشااله دوشنبه يا سه شنبه اين هفته مياد تو بغل مامان سارا. ديروز كلي شير مامانش رو هم با شيشه و هم بدون اون از منبع خورد. فيلمشو كه آوردن، ماه تر شده بود و چشماي خوشگلش درشت تر. ماشااله، مامان سارا ميگفت از بس صدا ميومد يه انگشتشو كرد توي گوشش و خوابيد. گريه هاش منو كشته، همچين فرياد ميزنه كه انگار با شلينگ آب...
نویسنده :
خاله هدی
11:02