محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

محمد كوچول چهارده روزه

1390/12/15 9:06
نویسنده : خاله هدی
397 بازدید
اشتراک گذاری

اين مطلبو ساعت 8.20 صبح روز دوشنبه 15 اسفند مي نويسم و گزارش روز قبله.

اما قبل از شروع، امروز يه روز سرنوشت ساز براي باباجونه (باباي مامان سارا) كه نتيجه اش توي زندگيمون خيلي اثر داره... خواهش ميكنم شما هم دعا كنين اون چيزي كه خير و صلاحه اتفاق بيفته. ممنونم خاله ها و عموهاي مهربونم.

 

اما آخرين اخبار:

خدا رو باز هم هزاران هزار بار شكر، ديروز حال عمومي آقا محمد خيلي بهتر بود و همه رضايت داشتن. ميزان شيرش رو تا 22 سي سي افزايش دادن و ناناسي تا تهشو خورده بود. فيلمشو ديدم ماه ماه ماه بود. همه چي خدا رو شكر نرمال بود. ديروز صبح براي همكارم آقاي س. كه سوپروايزر بيمارستان دنا هم هست و در زود به اتاق عمل رفتن مامان سارا كمك زيادي كردن يه جعبه شكلات بزرگ بردم (البته مامان سارا داد كه ببرم) تا حداقل يه تشكري كرده باشم تا بعد كه مامان و باباي ني ني و ماماني و بابايي ني ني يه تشكر درست و حسابي بفرمايند. آخه هرچي عمل و كار داريم توي بيمارستان دنا ايشون زحمتشو ميكشن. خلاصه رفتم پيش آقاي س و داشتم تشكر ميكردم و وضعيت محمد آقا رو مي پرسيدم كه گفت ني ني رو ديدي و گفتم فقط همون لحظه اول كه از اتاق عمل اومد و ديگه نذاشتن هيچكس جز مامان و باباش ببيندش. اونم گفت امشب كشيكم بعد از هشت بيا تا ببرمت پيشش. گفتم مامان و بابام خيلي دوست دارن ببيننش كه بابايي الان تهرانه و نمي تونه بياد ولي مامانم هست گفت خب بيان مشكلي نداره. خلاصه، ديشب ماماني با مامان سارا و بابا عليرضا رفتن بيمارستان و البته من نرفتم كه مبادا همكارم به خاطر ما دو نفر توي زحمت بيفته. ماماني ني ني رو بعد از 14 روز ديدن و كلي ذوقش ميكردن. ني ني ما به گفته ماماني تيپش مردونه مردونه بوده و چشماشم باز بوده و به ملاقات كننده هاش نگاه ميكرده. منم كه فيلمو ديدم ماشااله يه چشماي بادومي خوشگلي داشت و هي اينور و اونور رو نگاه ميكرد و دستاشو بالا و پايين مياورد. خدا روشكر آثار سوزن و سوراخ شدگي ها همگي كم شده و خيلي هاش از بين رفته. همه اش از دعاي شما مهربونا و لطف خداست. پرستارا گفتن ني ني يه خرده كه گريه ميكنه پستونك براش ميذاريم و يه ذره مي مكه و آروم ميشه. بچه كلاً صبوره خدا روشكر.

ديروز دخمل خاله از صبح اومده بوده خونه ما ولي من سركار بودم و حدوداي سه و نيم هم رفته بودن كه باز من نرسيده بودم خونه. خيلي دلم تنگيده لااقل تو زودتر خوب شو و بيا كه وقتي ياسي ناناسي نمي تونه صبر كنه خاله رو ببينه تو رو ببينم و با تو بازي كنم. (هركي ندونه فكر ميكنه اين متن رو يه خاله چهار يا پنج ساله نوشته!)

 

يا من اسمه دواء و ذكره شفاء

                     امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء

                                         التماس دعا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نسترن
15 اسفند 90 11:07
هدی جونم خیلی خوشحالم که محمد گلی داره خوب میشه
انشالله خدایا هر کی هر چی میخواد اگه صلاحش هست بهش عطا کنه.
محمد نفسی دوستت داریم خاله زود بزرگ شو که بیای خونه

انشااله. ممنونم خاله نسترن جونم
مامان گلي
15 اسفند 90 12:34
الهي شكرت خيلي خوشحال شدم هميشه خوش خبر باشي هدي جون انشالله هرچي خيرو صلاحشونه همون بشه .ديشب خواب ميدم يك بچه نوزاد پسرو دارم لباسهاش تنش ميكنم ميدم به مامانش ولي مامانش از فاميل ياآشنهايي كه ميشناختم نبود .همش ميگفتم اين بچه خيلي ضعيف بايد زود لباس تنش كنيم تا مريض شه انشالله هرچه رودتر بياي بهمون خبر مرخص شدن محمدآقا را بيدن منتظرم


انشاالله. چه خواب جالب و پر معنايي. ديروز به مامان سارا گفتم كه شما براي محمد جوني چقدر زحمت كشيدين و حرم رفتين و كلي دعا كردين. خيلي خيلي خوشحال شد و از شما تشكر كرد و هي ميگفت چقدر مهربونن. خيلي خيلي ممنونم
مامان دینا جون
15 اسفند 90 13:34
انشالله هر چی خدا بخواد همون میشه.منتظریم که 2 تا خبر خوب بشنویم یکی مرخص شدن کوچولومون اون یکی هم که کار بابا جونیه.

ممنونم خاله جون. باباجون كارشون معلوم شد. انشااله به همين زودي خوشگله هم مرخص ميشه. ممنونم
نگین مامان رادین
15 اسفند 90 14:18
سلام خیلی خیلی خوشحالم که حال اقا کوچولو داره بهتر و بهتر میشه ایشاالله که سالم و تندرست سالیان سال کنار همه ی شما ها شاد باشه و شما هم شاهد موفقیت و پیروزیش تو همه ی مراحل زندگی باشید.خدا حافظ و نگهدارش باشه.

انشااله. ممنون از اين لطف و دعاهاي زيبا