محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

بووووی فقط یه روز مونده

  فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول با عرض شرمندگی خدمت جوجوخان ماه خودم،  این چندروزه خیلی تلاش کردم بیام و مطلب بذارم که به بهونه های زیادی نشد و البته یکی دودفعه ای هم که اومدم جناب نی نی وبلاگ اجازه تشرف ندادن. بهرحال، امروز اومدم تا کلی چیز میز بنویسم. اما اول بذارین با این خبر شروع کنیم: مقدم سومین دندون محمد مبارک!  این پیامکیه که دیروز شنبه 28 بهمن 91 ساعت 9.07 صبح مامان سارا برام فرستاد! دومین دندون پیش در فک پایین (در واقع اولین پیش از سمت چپ کنار اون قبلیه!!!!) جوجوی خوردنی من، منم تبلیک میگم! یازده ماه رو توی نوزادی و بی دندونی گذروندی و ا...
29 بهمن 1391

فقط 6 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول خاله: محمد بوس بده، محمد: ماچ (جیگرییییییییییییییییییییییییی خوشگل ) اینم بازی جدید ماست با محمد ناناز خومزه و خوش خنده، ماچش رو توی هوا میکنه و وقتی لپت رو میذاری روی لباش لیست میزنه! دیشب وقتی اومدی خونه ما، توی راه پله تا منو دیدی لبخند خوشگلی زدی و بعدش ذوق مامان جون رو کردی. هی نگاهمون می کردی و عشق می کردی. دیشب برای اولین بار کل هال و پذیرایی رو برای خودت و به صورت سینه خیز چرخیدی. اولین دنت وانیلی رو هم دیشب خوردی و کلی لذت بردی. اما دیگه شیر خشکت رو نمی خوری و مامان جون امروز صبح که میومدم سرکار دیگه کلافه شده بود. آخه هم گرسنه بودی و هم شیر نمی خوردی. کله س...
24 بهمن 1391

فقط 7 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول هیچ حرفی ندارم بزنم جز اینکه دیشب یه جورایی به این نتیجه رسیدیم که شب جمعه آینده جشن تولدت رو بگیریم. یعنی پنجشنبه سوم اسفند91 . هم شب تعطیلیه و هم همه هستن. حالا هرکی میخواد کادو بخره بره بخره تا دیر نشده. البته من که همون اردیبهشت ماه خریدم رو کردم و از سه ماهگی کادوت رو گذاشتم کنار و خیالم راحته. فقط استرس دارم که از خانواده بابا علیرضا کسی نره عین کادو منو بخره. یه رازی رو بهت بگم؟؟ مامان سارا و بابا علیرضا هنوز برات هدیه نخریدن و فکر کنم هنوز نمی دونن چی بخرن بهتره. خاله ندا هم توی تابستون سفارش داده بودن و از کیش هدیه ات رو براشون آوردن. مامان جون و باباجون هم یه ف...
23 بهمن 1391

فقط 8 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول ماشااله از روز جمعه که تولد قمریت بود خیلی عاقلتر شدی حتی نگاهت متفاوت شده. 21 بهمن91 یعنی دیروز شنبه خونه ما بودی و اینقدر خندیدی که غش کردم. نگاهم میکردی و هی می خندیدی. غذا که می خوردم هی میگفتی: به! و داد میزدی که نگاهت کنم و من هم ادای تو رو درمیاوردم و دوباره تو غش میکردی از خنده. ماشااله به این لپهای خوشگلت که وقتی می خندی نفس آدم بند میاد. یه گوشه می شینی یا میخوابی و برای خودت بازی میکنی و اصلا غرولند هم نمی کنی یا اینکه توی روروک میری سراغ دکور زیر LCD و اونجا تا مدتها برای خودت مشغولی. خوابت هم که بیاد خودت رو میندازی توی بغل مامان جون یا من و با مالیدن خودت ب...
22 بهمن 1391

فقط 9 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول - پسر خوب و ناز و البته آقا، دیروز خداروشکر عالی بودی. غذا هم خوردی. دیشب خاله ندا برای اینکه به یاسمین خانم و شما غذا بده، قابلمه چلو خورشت قورمه سبزی رو آورد و گذاشت وسط هال. یاسمین زهرای خوشمزه و تو بامزه با کله رفتین توی قابلمه! این اولین باری بود که تو با یه قابلمه روبرو میشدی و برای همین خیلی سعی داشتی بری توش. کاملاً دستت رو کردی توی غذا و تعجب می کردی! یاسمین ناناس که اشتهاش باز شده بود هم با قاشق و هم با دست پلو میخورد و هی می گفت: به! تشمزن (خوشمزه ان). خاله ندا، به تو هم غذا میداد و تو هم با کمی ترس به خاطر درد لثه هات میخوردی. ناناسی، با دست و قاشق به همه م...
21 بهمن 1391

فقط 10 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول امروز جمعه 20 بهمن 1391 برابر با 27 ربیع الاول 1434 مصادف با اولین سالروز قمری تولد محمد کوچوله تولدت مبارک، کوشولوی خوردنی و خومزه!     - پنجشنبه دومین مروارید زیبات هم جوونه زد. اولین دندان پیش سمت چپ در فک بالا. الان دوتا نیم میلیمتر دندون داری. - خداروشکر حالت خوب شده و دوباره همه مون رو شاد کردی. - راستی درخت بادوم مامان جون هم دوباره توی بهمن ماه شکوفه داد. دقیقا مثل پارسال. من پنجشنبه شب متوجه شکوفه ها شدم و امروز بعدازظهر از تو و یاسمین زهرا و شکوفه ها عکس انداختم. پارسال توی بهمن ماه که این نهاله شکوفه داد ا...
20 بهمن 1391

فقط 11 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول - دیروز چهارشنبه خداروشکر روز خیلی خوبی بود. جینگیل خان هرچند بی حال بود و همش خوابیده بود ولی تب نداشت. دیروز مامان سارا شیفت بود و بنابراین بازم پیش ما بودی البته از سه شنبه ظهر اومده بودی پیش ما. من حدودای سه و ربع رسیدم خونه و دیدم بابا علیرضا و مامان سارا هم یه سر اومدن کوچول خان رو ببینن. یکی دوتا قاشق آب خورشت رو دادم بهت ولی کلا بی میل بودی. مامان جون رفتن مراسم هفتم عمو معتمدی که مادرجون توی خونه شون گرفته بودن و بابا علیرضا هم رفت خونه و مامان سارا هم با تاخیر به خاطر دسته گل جناب عالی رفت سرکار. من موندم و تو و یه بازی فوتبال! توی تخت دراز کشیده بودی و هی...
19 بهمن 1391

فقط 12 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول   کوشمولو خان، از دیروز سه شنبه که برای بار سوم رفتی دکتر خدا رو شکر تبت قطع شده. با مامان جون و مامان سارا رفتین پیش دکتر شهیم، پزشک کوچولویی های ما و کلی خاطرات زنده شد. مامانم میگه همیشه اون موقع ها که ما رو می برده پیشش، دکتر شهیم می گفته دوباره این بی بی سیدها رو آوردی اینجا؟ مگه من نگفتم بهشون نمک (سنگ نمک) وصل کن تا چشم نخورن؟! البته تا چهار پنج سالگی من پیشش می رفتیم و بعدش که خونمون عوض شد، دکترمون هم عوض شد ولی مامانم همیشه وقتی اسم یه دکتر خوب میاد میگه دکتر شهیم عالیه. الانم که یه پیرمرد خیلی مسن شده ولی تا مامانم گفته فلانی هستم گفته یادمه و درضمن...
18 بهمن 1391

فقط 13 روز مونده

فقط   روز مانده به یک سالگی محمد کوچول  - کوچول موچول، این روزا اینترنت سرعتش وحشتناک پایین اومده و یا قطع میشه. از دو روز پیش هرچی میخواستم بیام و شمارش معکوس تا یکسالگیت رو بذارم نمیشد تا امروز بالاخره موفق شدم. (حرف زدن رو داشته باش) - این چندروزه مدام تب داری. از سه شنبه قبل تب کردنت بیشتر شده و تا حالا دوتا دکتر رفتی. یکی می گفت برای دندوناته و اون یکی گفته گوشهات عفونت کرده.خانم دکتر خودت نبودش برای همین پیش دکتر فراز کوچول هم بردنت تا خیالشون راحت بشه ولی اونم داروهایی بهت داده که اصلا مناسب سن زیر دو سال نیست... خیلی بی قراری و اصلا لب به شیر و غذا نمی زنی. حتی دهنت رو هم باز نمی کنی...
17 بهمن 1391