محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

فقط 11 روز مونده

1391/11/19 10:18
نویسنده : خاله هدی
543 بازدید
اشتراک گذاری

فقط

روز مانده به

یک سالگی محمد کوچول

- دیروز چهارشنبه خداروشکر روز خیلی خوبی بود. جینگیل خان هرچند بی حال بود و همش خوابیده بود ولی تب نداشت.

دیروز مامان سارا شیفت بود و بنابراین بازم پیش ما بودی البته از سه شنبه ظهر اومده بودی پیش ما. من حدودای سه و ربع رسیدم خونه و دیدم بابا علیرضا و مامان سارا هم یه سر اومدن کوچول خان رو ببینن. یکی دوتا قاشق آب خورشت رو دادم بهت ولی کلا بی میل بودی. مامان جون رفتن مراسم هفتم عمو معتمدی که مادرجون توی خونه شون گرفته بودن و بابا علیرضا هم رفت خونه و مامان سارا هم با تاخیر به خاطر دسته گل جناب عالی رفت سرکار. من موندم و تو و یه بازی فوتبال! توی تخت دراز کشیده بودی و هی اشاره می کردی تکونت بدم. اینقدر تکون تکون خوردی تا خوابت برد. مسابقه ایران- لبنان با نتیجه 5 بر صفر به نفع ما تموم شد و همون موقع تو از خواب بیدار شدی. یکی از داروهات رو با سرنگ بهت دادم و همراهش هی می گفتم به! تو هم به تقلید از من هی تکرار می کردی: به! دیدم دارو رو با میل میخوری، رفتم و شیری رو که مامان سارا برات گذاشته بود تو یخچال (شیر خودش رو که نخورده بودی) آوردم و با سرنگ دادم بهت و در کمال تعجب دیدم با لذت خوردی و هی بعدش می گفتی: به! شیر تموم شد و رفتم برات شیر خشک درست کردم که البته فقط نیم سی سی خوردی. در مجموع دو سی سی خوردی که این یعنی یه پیشرفت عالی بعداز یک هفته! دوباره اشاره کردی که بخوابونمت. خوابیدی و تا بیست دقیقه به هفت که مامان جون و خاله ندا و یاسمین اومدن خواب بودی اون موقع هم با صدای زنگ در بیدار شدی.

خاله ندا به یاسمین زهرا بستنی میداد و تو با التماس نگاهش می کردی. رفتم و برات بستنی وانیلی آوردم و خاله ندا زنگ زد به مامان سارا تا اجازه بگیره و بهت بستنی بدیم. وای چقدر دوست داشتی! تو از شیر و آب و غذای سرد بیزار بودی و توی دهن نمی کردی ولی بستنی انگار لثه هات رو بی حس می کرد و این لذت بخش بود برات. مامان جون گفت برای گلوت بستنی بده و همون موقع هم مامان سارا مجدد زنگ زد و گفت دیگه بهش بستنی ندین. حدوداً دو سه تا قاشق خوردی و من بستنی رو برداشتم و رفتم. اما هی برمی گشتی و نگاه می کردی و میگفتی: به! راستی ضمن بستنی خوردن، جیگل خانم یاسمین ناناز که فکر میکنه تو خیلی کوچولویی و باید ازت مراقبت کنه، شیرت رو می ریخت توی سر شیشه ات و میداد بخوری و تو هم شیر میخوردی و هم بستنی! بعد که بستنی رو ازت گرفتیم خاله ندا زنگ زد به مامانت و گفت اجازه بده بهش ماست بدم و بعدش یه مقدار ماست خوردی. من هم ذوق زده از اینکه تو داری یه چیزی میخوری رفتم و یه کم پلو با آب خورشت مخلوط کردم و دادم بهت که البته بیش از یک قطره آب خورشت دیگه چیزی نخوردی! بعداز این دوباره اشاره کردی که بخوابونیمت. حالا مگه یاسمین زهرا میذاشت و با کله میرفت توی تخت و مامان جون مجبور شد روی پاهاش تو رو بخوابونه.

یاسمین خانم کل سبد پیاز و سیب زمینی توی آشپزخونه رو ریخت کف هال و بعدش بطری های عرقیجات و آبلیمو رو پهن کرد کف زمین و وقتی خسته شد افتاده بود روی خنده و شیطنت های دیگه و تو با تعجب نگاهش می کردی که چرا این دخمل اینقدر شیطونه! خاله ندا گفت که این دیگه خوابش میاد و یه جورایی قاطی کرده البته قاطی کردن از نوع خنده های خوشمزه و نمک ریختن و حرفهای خنده دار زدن و ... مامان جون یه کمی لثه شون درد گرفته بود و برای همین کمتر صحبت می کردن، یاسمین که متوجه شده بود برگشت به مامان جون گفت: مامان جون، دندون اوب (خوب) بود؟ منظورش اینه که مامان جون دندونتون خوب شد؟ این جمله رو بار اول شنبه به عمه دادایی (فاطمه) خودش گفته بود که دندونش رو کشیده بوده. راستی تا یادم نرفته یاسمین زهرا از سه شنبه به من میگه: آله ادا (alle oda) البته وسط دستور دادنش همون ددایی یا ددا جونم!

دیشب تا حدودای ده و ربع خوابیدی و مامان جون خودش بیدارت کرد تا شیر بخوری. دو سی سی شیر خوردی و دنبال بقیه اش می گشتی که چون مامان سارا و بابا علیرضا توی راه بودن گفتیم بهتره شیر مامان رو بخوری. یه مقدار آب خوردی و با خنده نشستی با هم کلاغ پر بازی کردیم. داشتیم خوش میگذروندیم که مامان و بابات اومدن و بعداز کلی عشقولانه دوطرفه شما رفتین خونه خودتون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله هدی 2
19 بهمن 91 10:31
عزیزم خداروشکر تبت قطع شده عشقم!!
چقدررر نگرانت بودم
خوب این بیحالی و خوابیدن زیاد هم اثرات داروها هم هست و دوره نقاهتشم هست
ایشالله زودتر خوب خوب میشه گل قشنگم خوب باباجون راست میگن دیگه حرف دل منو زدن!
یه عکسی چیزی زووووود زوووود
دلم براش خیلی تنگگگگ شده ماه قشنگم

مرسی خاله جون.اگه خاله ندا همت کنه و عکس بذاره سیستم من ویروسیه و همچنان اینترنت خونه محمدایناهم مشکل داره.
مامان گلی
20 بهمن 91 11:41
انشالله همیشه خوش باشین وباجوجوها عشقولانه داشته باشین


ممنونم
مامان گلی
20 بهمن 91 11:42