محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

فقط 9 روز مونده

1391/11/21 9:40
نویسنده : خاله هدی
538 بازدید
اشتراک گذاری

فقط

روز مانده به

یک سالگی محمد کوچول

- پسر خوب و ناز و البته آقا، دیروز خداروشکر عالی بودی. غذا هم خوردی. دیشب خاله ندا برای اینکه به یاسمین خانم و شما غذا بده، قابلمه چلو خورشت قورمه سبزی رو آورد و گذاشت وسط هال. یاسمین زهرای خوشمزه و تو بامزه با کله رفتین توی قابلمه! این اولین باری بود که تو با یه قابلمه روبرو میشدی و برای همین خیلی سعی داشتی بری توش. کاملاً دستت رو کردی توی غذا و تعجب می کردی! یاسمین ناناس که اشتهاش باز شده بود هم با قاشق و هم با دست پلو میخورد و هی می گفت: به! تشمزن (خوشمزه ان). خاله ندا، به تو هم غذا میداد و تو هم با کمی ترس به خاطر درد لثه هات میخوردی. ناناسی، با دست و قاشق به همه ما هم غذا میداد. دیروز خداروشکر روز خیلی خوبی بود و شماها از ظهر پیش ما بودین. یاسمین زهرا دیروز کلی برامون غذا پخت و بهمون داد و هی مدام میگفت: داغه! کلی کلمه جدید یاد گرفته و کلا خیلی خوب میتونه منظورش رو بیان کنه.مثلاً وقتی مامان جون تو رو برده بودن برای تعویض پوشک. به همه میگفت: ممد رفت پی پی! یا وقتی بابا احسان رفته بود روی پشت بام، میگفت: بابا رفت بالا! بابا رفت مو مو (بابا رفت پیش گربه). خدا نکنه کسی بره دستشویی، آبرو براش نمیذاره و هی میاد دم دستشویی و صدای طرف میزنه میگه: .... رفتی پی پی؟ کلا هرچیزی متعلق به تو باشه برای اون دلچسبه و باید صاحبش بشه. هر کار بدی هم انجام بده و ببینه طرف ناراحت شده میگه محمد یا علی (پسر دایی بابا احسان) انجام داده.

دیروز گوشش رو تمیز می کردم و گفتم وای یاسمین گوشت کثیف شده، مدام میگفت: من نه، ممد تتیپه (گوش من نه، گوش محمد کثیفه!) ولی درمجموع خیلی دوست داره و همش میخواد بغلت کنه و بهت غذا و شیر بده. وقتی روی زمینی و داری سینه خیز میری با چهار دست و پا رفتن همراهیت میکنه و هی میگه: ممد بیا بیا یا ممد بیات بیات یا ممد بیلو!

دیروز با هم دیگه روی تخت شیر ماماناتون رو میخوردین و تو هی پاهات رو میزدی به یاسمین، اونم مثل خاله هدی حساس، هی خودشو جمع میکرد و تو رو میزد کنار ولی تو دوست داشتی بری پهلوش و اذیتش کنی. از اونجاییکه نازی کردنت یه کمی با خشونته و هنوز نمی دونی که نباید با ناخنهات نازی کنی، هی مجبور میشدیم کنترلت کنیم تا یاسمین زهرا رو نازی نکنی. اونم یه جورایی برای یادآوری یه بار که موهاش رو کشیدی هی دست میکرد توی موهات و میگفت: ممد مو! و ما باید اونو هم کنترل می کردیم که یهو جو نگیردش و زبونش رو نذاره لای دندوناش و کمی موهات رو بکشه. (البته یاسمین خداروشکر دست زدن نداره و خیلی مهربونه و غیر از یکی دوبار که لجش گرفته دیگه خدمتت نرسیده اما احتیاط شرط عقله).

- هنوز برای زمان جشن تولدت به توافق نرسیدیم. آخه 30 بهمن دوشنبه و وسط هفته است و همه یه جورایی درگیرن و مهمتر از همه اینکه باباجون شیراز نیستن.ولی درست میشه و حتما یه جشن کوچولوی خودمونی و خوب مثل یاسمین زهرا با حضور خانواده های مامان و بابات می گیریم انشااله.

خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

باباي مليسا
21 بهمن 91 10:20
با سلام . وبلاگ مليسا خانم بالاخره بعد از 2 ماه به روز شد . خوشحال ميشم قدم رنجه كنيد و با نظرات زيباتون اين كلبه مجازي كوچيك رو منور و قشنگتر كنيد . منتظرتون هستيم .
خاله هدی 2
21 بهمن 91 12:19
عشق کوچولوی من ماشالله بهت...
دندونای خوشگلتم مبارک باشه ازین به بعد پشت سر هم یکی یکی بیرون میان ایشالله به سلامتی!!♥♥♥
این تب هم به خاطر دندون بالایی بوده دندونای پایین معمولا راحتتره
سالروز تولد قمریت هم مبارک باشه پسر خوشگل و نازم کلی دلم برات تنگ شده دیشب خواب محمد و یاسمینو دیدم تو خواب کلی از دو تاییشون عکس گرفتم
شما که ازشون عکس نمیذارید خاله ندا عکس بذااار...
وااااای دقیقا عکسای یاسمین با شکوفه ها رو یادمه از همه بیشتر مشتاقم عکسای محمد و یاسی رو با شکوفه ها ببینم

ممنونم خاله جون.شما خیلی باهوشین و حافظه عالی دارین