محمد كوچول هفده روزه
اين مطلبو الان ساعت 12.14 پنجشنبه 18 اسفند مي نويسم و گزارش روز قبله.
خدايا بي نهايت شكرت. ني ني خان ديروز از مامانش شير خورد. ني ني توي بغل مامان سارا رفت و وقتي شروع كرد به شير خوردن خوابش برد. خانم پرستارا با تعجب به خانم دكتر ني ني گفتن كه اين ناقلا وقتي توي بغل ماست و بهش شير ميديم همش بيداره و نمي خوابه ولي الان خوابيد. خانم دكتر هم گفتن كه الان توي بغل مامانش آرامش گرفته. حتي زماني هم كه توي بغل مامانش با شيشه شير ميخوره ميخوابه. ني ني خوشگل ما طبق گفته همكارم كه سوپروايزر بيمارستان محل بستريشه، ديشب حدود 50 سي سي شير نوش جان كردن و انشااله با لطف و عنايت خدا و دعاي همه مهربونا ظرف فردا يا پس فردا مرخصه. البته تاكيد ما اينه كه خوب خوب بشه و بعد بياد پيشمون.
مامان سارا و بابا عليرضا روزي چند بار ميرن بيمارستان تا مامان سارا به ني ني شير بده و يا بابا عليرضا شير دوشيده شده رو مي بره تا با شيشه بهش بدن. نفسهاش خوب شده خدا روشكر و اكسيژن كافي بهش ميرسه. فقط بايد حواسش باشه كه موقع شير خوردن زياد هول نزنه و انرژي مصرف نكنه. اين ديگه كار خودشه.
ديشب شام مهمون بابايي (باباجون بوديم). من و ماماني رفتيم تا سفارش غذا رو بگيريم (رستورانه پيك نداشت) يهو يادم اومد كه بايد آجيل مشكل گشا هم بخرم آخه از امشب بايد نذرمو ادا كنم. ماماني رفتن و از طرف من دو كيلو آجيل خريدن وقتي آجيله رو آورديم خونه ديديم فقط يه مشت نخودچي و كشمشه كه 60 تا درميون يه بادوم زميني يا پسته دربسته و يه شكلات تافي هم توش گذاشتن. ماماني قرار شد امروز صبح برن سراغ فروشنده و بگن كه ما آجيل خواستيم نه نخودچي و كشمش. خدا حاجتمونو روا كرده بعد ما به جاي آجيل كامل مشكل گشا به بندگان خداي مهربون فقط نخودچي و كشمش بديم... امان از اين كاسبهاي ...
ديشب دايي حسين و دايي بيژن با خانمهاشون براي تبريك به بابايي اومدن خونه ما و درضمنش كادوهاي تولد محمد كوچول رو هم به همراه شيريني و شكلات آوردن. دستشون درد نكنه.
ياسي خوشگله هم ديشب حدوداي نه و ربع با مامان و باباش براي شام اومدن. براي بابايي كلي خودشو موش كرد و ذوق كرد. آخه سه چهار روز نديده بودش و دل دوتايي آب شده بود. انشااله محمد كوچول هم هفته ديگه اين موقع ها پيشمونه و داريم ذوقش ميكنيم. يا خدا
يا من اسمه دواء و ذكره شفاء
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء
التماس دعا