محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

محمد كوچول بيست و هفت روزه و سفره هفت سين

امشب شنبه 27 اسفندماه 1390 در بيست و هفت روزگي گل نازمون، سفره هفت سينشو چيديم. البته از اونجاييكه ياسمين زهراي خوشگلم امروز ده ماهه شد و بزرگتر بود، پس من (خاله هدي) با ماماني بلافاصله از سركارم رفتيم و اول از محمد آقا سفره هفت سين خانم خانما رو توي خونشون چيديم. خودم كه راضي بودم. بعدشم حدود ساعت 5.30 از خونشون زديم بيرون تا براي محمد جان گل و شيريني بخريم كه ترافيك و شلوغي خيابونا پدرمونو درآورد. گل خريديم ولي شيريني كه ميخواستيم گيرمون نيومد. بهترين شيريني فروشي ها رو گشتيم ولي نه! ميخواستيم اون شيريني رو كه بابايي براي ياسمين خريده بودن رو پيدا كنيم كه با كمال تعجب حتي توي بهترين قنادي ها و خشكباري هاي شيراز پيدا نكرديم. باباي...
28 اسفند 1390

محمد كوچول بيست و سه روزه- اولين واكسن و تست غربالگري

اين مطلبو الان ساعت ١٠.٥٠ شب ،‌مورخ  24 اسفند مي نويسم و گزارش روز قبله. ديروز صبح، مامان و بابا، ني ني رو بردن تست غربالگري. وقتي ني ني بستري بود غربالگري رو يه بار انجام دادن،‌ اما از اونجاييكه آنتي بيوتيك براش استفاده مي كردن گفتن دوباره بره بهتره. البته جواب قبليه هم خوب بود و مشكلي نداشت خداروشكر. امروزم جواب ديروزي رو ميدن. بعد از تست، آقا محمد رو بردن بيمارستان براي تعويض پانسمان بخيه هاش و همچنين واكسناسيون. يه قطره فلج اطفال رو بدون هيچ مشكلي نوش جان فرمودن و يه واكسن توي پا و يكي توي دست كه البته فقط يك جيغ زده و بس. (آخي ناناسي خوشگلم از بس بهش آمپول و سرم و... زدن ديگه عادت كرده!) ساعت 3.30 هم اومدن ب...
24 اسفند 1390

محمد كوچول بيست و دو روزه

اين مطلبو الان سه شنبه 23 اسفند 90 ساعت 8.25 مي نويسم و گزارش روز قبله. ديروز صبح به سختي از خواب بيدار شدم چون شب قبل ترش خوب نخوابيده بودم و بعداز ظهرش هم با اومدن ني ني محمد و مهموني و ... خسته خسته شده بودم. قسمت جالب ماجرا اين بود كه من اصلا شب صداي ني ني رو نشنيدم از بس صداش كوشولوئه و همين باعث شد كه من از خواب بيدار نشم. اما قيافه مامان و باباش جالب بود. داشتن غش ميكردن از بيخوابي. حالا خوبه شب اولي بود كه ني ني پيششون بود ديگه شبهاي آروم خوابيدن گذشت... ديروز صبح ني ني رو بردن دكتر حسن زاده كه پزشك نوزادانه و توي بيمارستان بالاي سرش بود. اونور شهر توي شلوغترين جاي ممكن و در يك فضاي بسيار آلوده. خاله ندا همين اواخر ارديبهشت ماه ا...
24 اسفند 1390

محمد كوچول بيست و يك روزه - اين خانواده منه

اين مطلبو الان ساعت 9 صبح روز 22 اسفند مي نويسم و مربوط به روز قبله. يه گل پسريه كه نگو!!!!!!! اول از همه اينكه از بس ناناسه،‌ من كه مدام اشتباه صداش ميزنم ياسمين و ماماني ميگه دختر خوشگلم و ... و هي مامان سارا ميگه اين پسره. ماماني ميگفتن عروسكم بعد براي اينكه مامان سارا نگه اين پسره ميگفت ماشينم! تازه بابا عليرضا هم كه هي داشت ذوق پسملي رو ميكرد گفت چه دختريههههههههههه! ديروز كه اومد بيشتر شكل دخملا بود، آخه يه روسري سرش بود. ماشااله ماشااله چشماي خوشگل و بادومي داره كه نگو. لباي ريز و بيني كوشمولو. توي عكس درشت ميفته (نمي دونم چرا؟) ولي ماه شب چهارده است. هم سايزهاي عروسك يا زينب منه! يازينب معيار سنجش ني ني منه. وقتي ياسمين ...
23 اسفند 1390

من با خنده اومدم

اين منم،‌ محمد آقاي خوشگل و خوش خنده و البته ريزه ميزه. ساعت 4.20 عصر روز يكشنبه 21 اسفندماه 1390 بالاخره اومدم خونه. اينم عكسام براي همه اون مهربونايي كه از خدا خواستن من زود زود حالم خوب شه: حالا اينا رو داشته باشين تا بعد خاله هدي كلي عكس خوشگل ديگه براتون بذاره. خدايا شكرت،‌ خدايا شكرت ...
21 اسفند 1390

مامان و بابا رفتن بيارنش

يا خدا،‌ الان ساعت 14.10 مامان سارا و بابا عليرضا رفتن بيمارستان تا ني ني رو ترخيص كنن. وقتي دكتر برگه ترخيص رو امضاء كرد،‌ من و ماماني هم ميريم بيمارستان تا ني ني رو بياريم خونه. خدايا كمك كن تا ني ني بدون هيچ مشكلي بياد خونه. ممنونم خداي مهربونم. ني ني ناسييييييييييي يا من اسمه دواء و ذكره شفاء امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء التماس دعا   ...
21 اسفند 1390

خدايا شكرت، نوگلمان مي آيد...

خدايا شكرت، به اندازه لحظه لحظه عمر، به اندازه ذره ذره وجود، به اندازه قطره قطره همه درياها و اقيانوسها، به اندازه هر آنچه آفريدي از ازل تا ابد،‌ به اندازه هرچه هست و نيست و هر آنچه موجود مي شود و موجود گشته... زبانم قاصر است از شكر خدايي كه هيچگاه نشناختمش جز در بي كسي و تنهايي و بي پناهي ... خدايي كه مرا بي نياز كرد از هرچه غير اوست ... خدايي كه مرحمت كرد الطافش را بي هيچ  منتي و كم و كاستي... خدايا ستايشگر تو هستم در اوج سرخوشي و شادابي و خوشحالي... سپاسگزارت هستم به خاطر اينكه مرا و خانواده مرا لايق لطف و مرحمت هميشگي ات دانستي... مي خوانم تو را و سجده شكر به جا مي آورم ، به خاطر سلامتي دردانه گل محمدي مان كه در پناه امن ...
21 اسفند 1390

محمد كوچول بيست روزه

اين مطلبو الان ساعت 1.19 ظهر روز يكشنبه 21 اسفند90 مي نويسم و گزارش روز قبله. خيلي توضيح نمي دم. همه چي عاليه. دكترا گفتن دوره 21 روزه داروش ديگه تمومه... خدايا هرلحظه و هر دم شكرت... ما هميشه نيازمند الطاف توييم... تنهامون نذار... يا من اسمه دواء و ذكره و شفاء امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء التماس دعا ...
21 اسفند 1390

محمد كوچول هجده روزه

اين مطلبو الان ساعت 9.09 صبح روز شنبه 20 اسفند مي نويسم و مربوط به دو روز قبله. پنجشنبه محمد كوچول ما هجده روزه شد. خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه همه چي به خوبي پيش ميره و ني ني طبق گفته همه دكترا و پرستارا وضعيتش مناسبه. يه شكمويي هست كه نگو. مامان سارا روزي دوسه دفعه ميره پيشش و بهش شير ميده. مثلا ميگن ساعت دو و نيم بياين ولي وقتي ميرن ميگن ني ني يه نيم ساعتيه داره گريه ميكنه. گريه هاشم خيلي سوزناكه! انگار صد ساله غذا نخورده ناناس. به قول خانم پرستارا آروم هم نميشه تا اينكه مامانش مياد و تا ميره بغلش شير نخورده ميخوابه. خدا روشكر همه چي داره خوب پيش ميره. راستي پنجشنبه ناناسي كلي شير مامانشو خورد و كلي حال كرده. پنجشنبه شب بالاخره من و م...
20 اسفند 1390