محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

محمد كوچول بيست و سه روزه- اولين واكسن و تست غربالگري

1390/12/24 23:11
نویسنده : خاله هدی
810 بازدید
اشتراک گذاری

اين مطلبو الان ساعت ١٠.٥٠ شب ،‌مورخ  24 اسفند مي نويسم و گزارش روز قبله.

ديروز صبح، مامان و بابا، ني ني رو بردن تست غربالگري. وقتي ني ني بستري بود غربالگري رو يه بار انجام دادن،‌ اما از اونجاييكه آنتي بيوتيك براش استفاده مي كردن گفتن دوباره بره بهتره. البته جواب قبليه هم خوب بود و مشكلي نداشت خداروشكر. امروزم جواب ديروزي رو ميدن. بعد از تست، آقا محمد رو بردن بيمارستان براي تعويض پانسمان بخيه هاش و همچنين واكسناسيون. يه قطره فلج اطفال رو بدون هيچ مشكلي نوش جان فرمودن و يه واكسن توي پا و يكي توي دست كه البته فقط يك جيغ زده و بس. (آخي ناناسي خوشگلم از بس بهش آمپول و سرم و... زدن ديگه عادت كرده!)

ساعت 3.30 هم اومدن بيمارستان ما براي چكاپ شبكيه چشم. خدا رو شكر، همه چي خوب بود ولي براي اينكه ني ني بهتر معاينه بشه و رگهاي شبكيه كامل تر بشن، آقاي دكتر گفتن مجدد 4 هفته ديگه مراجعه كنيم.

حدود 5.5 رفتم خونه و داشتم به زحمت ناهار! مي خوردم كه بابايي رسيدن. صحبت و حرف و گزارش روز و ... حدود 6.15 بود كه ديدم ديگه نمي تونم دوام بيارم و با سختي رفتم بخوابم. چه خوابيييييييييييييييييي!!! انگار وسط ميدون جنگ خوابيده بودم. تق توق، تاراااااااااااااخخخخخخ، تخخخخ و ... انواع بمبهاي صوتي و صداي آژير ماشين هاي بي زبون كه از اين جنگ ناگهاني وحشت كرده بودن. فكر كنم كل شهر رو هوا بود. ماشين منم چندبار آژيرش روشن شد ولي توان نداشتم بلندشم و خاموشش كنم. خلاصه با بدن درد زياد بلند شدم و ديدم ساعت 8.45 شبه. بابايي داشتن ميرفتن صدا و سيما و مامان سارا و بابا عليرضا هم شام ميخوردن. اومدم برم پيش محمد كوچول كه ديدم ورود ممنوعه! ماماني داشتن پاهاشو تميز مي كردن. سه چهار دقيقه بعد اجازه دخول دادن و رفتم و ديدم بلههههههه! گل پسرمون ابو عطا خوندنقهقهه و ... . انگار نه انگار كه چيكار كرده. چشماي خوشگلش باز بود و تند تند پستونك توي دهنشو مي مكيد. هر چي گشتم لباس كوچيك پيداكنم نبود. ماماني گفتن بيا حواست بهش باشه تا من لباساشو بيارم. تندي رفتم و دوربين عكاسي و فيلمبرداري رو آوردم و ثبت خاطره ها كردم. ماماني قنداقش كردن. عين فرشته ها شده بود. همون موقع خاله مرضيه من از آلمان زنگ زدن. هي قطع و وصل ميشد. دقيقاً مثل دوران جنگ و كمي بعد از اون كه انگار ميخواستيم با كره ماه حرف بزنيم. سه بار زنگ زد و آخرش هم گفت فردا زنگ ميزنم. بنده خدا نمي دونست ديشب توي شهر ما، چهارشنبه سوزي بود نه سوري. اين بيست و سه چهار روزه به دليل مشغله فكري و ذهني ما با خاله تماسي نداشتيم و بقيه هم كه زنگ زده بودن چيزي درمورد به دنيا اومدن محمد نگفته بودن تا خاله نگران نشه. اما جالبه كه خاله مرضيه توي همون مدت كم مكالمه به سارا گفته بود ديدم يه مدته برام پيغام نذاشتي گفتم نكنه اتفاقي افتاده باشه و با ترس و لرز قبلش از ماماني پرسيده بود كه چه خبر از سارا و ماماني هم گفت كه ني ني دار شده. وقتي از سارا اسم ني ني رو پرسيد و اون گفت محمد، تعجب كرده بود چون يادمون رفته بود بهش بگيم ني ني دختر نيست و پسره. خلاصه توي سه چهار دقيقه مكالمه اين سه نفر خاله من كلي سوپرايز شده بود.

 كف پاي محمد آقا توي دستاي ماماني (بيست و سه روزگي-23 اسفند)

لطفاً ورق بزنيد... (عكس خوشگلا اون پشته)

ديشب خاله ندا اينا نيومدن پيش ما. خاله كوچيكه رفته بود دندون عقلشو كشيده بود و حالش خوب نبود. ياسمين گلي هم ديروز دومين دندونش جوونه زده بود. تلفني هرچي خواستم باهاش صحبت كنم نشد كه نشد. مامان سارا كلي دلش براي خاله ندا و ياسمين زهرا تنگ شده. آخه سه روزه كه فقط بالاي سر محمده و ياسي ناناسي رو در حد چند دقيقه ديده و بغلشم نكرده.

صبح ساعت 7 كه ميومدم بيمارستان،‌ يه غباري شهر رو گرفته بود و بوي دود ميومد. به دوستم گفتم: به نظرت اين ابره، مه هست يا غباره؟ گفت احتمالا غبار يا دوده. بعد گفتش ديشب آخرشب كه از خارج شهر (رفته بودن باغ آتيش بازي) بر ميگشتن روي شهر رو دود و غبار گرفته بوده و توي اكثر باغهاي قصردشت ملت آتيش روشن كرده بودن و فشفه و ترقه و بمب بوده كه هوا ميرفته.

خدايا شادي هايمان را افزون فرما و اين افراط و تفريط ما رو تعديل فرما تا حداقل خودمونو با دست خودمون به كشتن نديم و جشن هامونو به عزا تبديل نكنيم و فردا به تو شكوه و شكايت ننماييم كه چرا هوامونو نداشتي و ...

توجه مي نموييييييي.... مشكل ما زياده رويه!

خدايا به اندازه يه زندگي ساده و بي دردسر بهمون عقل عنايت فرما نه بيشتر.

آمين يا رب العالمين

 

ماشااله ماشااله

خدايا شكرت، خدايا شكرت، خدايا شكرت براي هميشه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان یاسمین زهرا
25 اسفند 90 0:18
قربووووووووووووووووووووووووووووونتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت برم من

خاله جون...
25 اسفند 90 1:07
سلام...ای جانممممم ماشالله...
خیلی بانمکه!!
میگم مگه محمد بخیه داره؟؟؟؟
واسه چی نی نیمونو بخیه زدن آخه؟؟؟؟کجاشو پانسمان کردن؟؟؟
عزیزمممم دلم رفت وقتی خوندم رفته پانسمانشو عوض کنه


جاي لوله هاي ساكشن و... روي قفسه سينه اش. خدا رو شكر خوبه و احتمالا امروز بعد از ويزيت دكتر، اينم حل ميشه. هر وقت فكر ميكنم به اينكه اين ني ني چقدر زجر كشيده جيگرم آتيش ميگيره. خدا منو بكشه خيلي صبوره محمدي ما
خاله جون...
25 اسفند 90 1:09
راستی خاله هدی عکس از تیپ بیرونشم بذار واسمون
وقتی خوشتیپش میکنه مامان سارا که ببرتش بیرون تند ازش عکس بگیر


خاله، هيچ لباسي اندازه اش نيست كه! خيلي كوشمولوئه. فقط پنج شش دست لباس داره كه كمي تا اندازه اي اندازه است.حتي سايز 00 براش بزرگه. لباس مجلسي و ... هم سايزش گير نمياد. انشااله يه يك ماه ديگه كه تپلي شد حتما عكساشو ميذارم.
lمامان چند فرشته
25 اسفند 90 3:19
خیلی ماهه ما شا الله


مرسي
بابای مهرسا
25 اسفند 90 8:04
هزار ماشالله

همیشه همیشه لبتون خندون

عیدتون مبارک

ممنونم عيد شما هم پيشاپيش مبارك
مامان طاها
25 اسفند 90 8:53
http://www.niniweblog.com/upl/mohamad-taha-jooon/13315354016.jpg?84

حتمآ ببینید.


عزيزمممممممممممممممم. خيلي ماهي خاله مريم جون:
مامي نسيم ( مامان ملودي )
25 اسفند 90 8:53
خوردني . آبنبات . چه جيگري خوشمله من. بوس. اونجا كه گريه كردي خيلي خوردني شدي .


ملسي خاله جون
خاله جون...
25 اسفند 90 12:05
آخیییییییی عزیزدلم!!!
نی نی ریزه خودمه!!!
ولی ایشالله بزرگ میشه مرد میشه واسه خودش حلا صبر کنید...
ولی توی عکسا زیاد مشخص نمیشه ریزه بودنش


خيلي جالبه. با هر دوربيني كه ازش عكس ميگيريم مدلش تپلي ميفته مثل ياسمين كوچولو اونم خيلي ريزه بود ولي درشت ميفتاد. اما محمدي خيلي كوشمولوءه باور كن صورتش اندازه عروسك يازينب منه و مچش دستش و پاش. انگشتاش اينقدر باريكه كه نگو. ولي ماشااله نازهههههههه
مامان دینا جون
25 اسفند 90 16:28
خاله هدی محمد کوچولو بخیه خورده؟؟؟؟الهی بمیرم واسش.اون که خیییلی کوچولوه.دلم ریش ریش شد.


آره خاله بخيه خورده. خيلي زجر كشيده محمدي ما ولي خداروشكر الان خيلي خوبه.
میترا
26 اسفند 90 0:41
ای جوووووووووووونم. محمد جونم اومد خونه. خدا رو شکر. نگااااااش کن چه نازه.کوچولو. بووووووووس


مرسي خاله