محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

محمد كوچول نوزده روزه

1390/12/20 11:02
نویسنده : خاله هدی
404 بازدید
اشتراک گذاری

اين مطلبو الان ساعت 10.18 صبح روز شنبه 20 اسفند 90 مي نويسم و شرح روز قبله.

ديروز جمعه بيد و همگي غير از محمد كوچول براي ناهار دور هم جمع بوديم. اين سومين جمعه اي بود كه محمد در ميان ما بود ولي با ما ... نبود. اما،‌ خدا رو شكر اوضاعش خيلي خوبه. نگران هيچ چيز نيستيم چون خداي مهربون، درهاي رحمتش رو به روي ما باز كرده و ناناسي خاله انشااله دوشنبه يا سه شنبه اين هفته مياد تو بغل مامان سارا. ديروز كلي شير مامانش رو هم با شيشه و هم بدون اون از منبع خورد. فيلمشو كه آوردن، ماه تر شده بود و چشماي خوشگلش درشت تر. ماشااله، مامان سارا ميگفت از بس صدا ميومد يه انگشتشو كرد توي گوشش و خوابيد. گريه هاش منو كشته، همچين فرياد ميزنه كه انگار با شلينگ آب گرفتن زدنش!‌ (غلط كرده هركي دست روي ناناسي خاله بلند كنه). مامان سارا ميگه احساس كردم يه چيزي انگشتمو گرفت، وقتي نگاه كرده ديده ني ني دستشو آورده و انگشت مامانشو گرفته. خداي مهربونم، بازم دعا ميكنم اين مامان و ني ني خوشگلشو سالم و سلامت بهم برسون.

باباشم كه نگو، وقتي كسي مي پرسه ني ني شكل كيه، ميگه يه چيز خاصه! فكر كنم بابا عليرضا مثل خاله ندا بد جور روي ني نيش حساس باشه. آخه مامان سارا ميگه وقتي دارم ذوق بچه ام رو ميكنم و يه شعر و معري ميخونم،‌ ميگه به بچه من اينو نگو و ... واي... خاله ندا كه اينقدر حساسه خواهرم بود و چون من و مامان سارا بزرگتر بوديم بچه اش رو بهمون ميداد تا بغلش كنيم ولي بابا عليرضا... مي ترسم فقط بچه رو بده خواهراي خودش.تعجب اونوقت من از حسرت مي ميرم... البته ني ني محمد بايد تا يكي دوماه كاملاً قرنطينه باشه، اما من نگران بعدشمممممم... نگران

فرداشب، يكشنبه، خونه عمو رضا اينا دعوتيم. آخه امروز صبح پسر عمو شمس الدين يا به گفته اي دايي مجازي ياسي و محمد، از عمره مفرده برگشته و فردا شب وليمه اشه.البته 99 درصد باز منم و ماماني و بابايي.

دايي شمس الدين خير مقدم و زيارت قبول.بغل

راستي، ديروز من و ماماني با ياسمين زهرا و مامان و باباش رفتيم خريد، كالسكه اش رو نبرده بوديم و دخمله رو بايد بغل ميكرديم. خوش گذشت و ياسمين خانم خريد عيدشون كامل شد. اما من چيزي نخريدم. انشااله سال ديگه با دو تا كالسكه خوشگل ميريم خريد،‌ از صبح تا شب و كلي چيزاي خوشگل ميخريم براي ياسمين زهراي نازم و محمد كوچولوي عزيزم. انشااله.

 

يا من اسمه دواء و ذكره شفاء

امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء

التماس دعا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

کودکانه های من
20 اسفند 90 14:00
الحمدلله که اوضاع خوبه
راستی خاله هدی جونم،نگران نباش نی نی خودش میدونه تو بغله کی بره بزرگترا هم کاری از دستشون بر نمیاد


يعني ميشهههه!
میترا
20 اسفند 90 14:07
شما خاله ی بزرگی بااااااااااید نی نی محمد رو بده بغل کنی اگه نداد به زور بگیر خوشحالم که به زودی میاد توی بغل مامانش

آخييييييي... اگه ندادن چي . سالم باشه تندرست باشه، اونور دنيا باشه. مهم اينه كه دعاگوش هستم
مامان گلي
20 اسفند 90 22:50
خوشحال ميشم وقتي وبلاگ محمداقارا ميخونم


از بس ماهين به خدا
نسترن
21 اسفند 90 9:04
خوب خدا رو شکر که همه چی بر وفق مراده دیگه چیزی نمونده انشاالله امروز فردا دیگه به سلامتی میارنش خونه
چرا وقتی اذان میگن باید چشم بچه بسته باشه؟


چشم بچه نه،‌ عموي من چون از ني ني ميترسه چشماشو مي بنده