دندون دندونه

جمعه شب 6 بهمن 1391 زمانی که دقیقاً یازده ماه و شش روزه بودی خاله ندا توی دهن کوچولوت و روی لثه های خوشگلت آثار یه مروارید رو کشف کرد و بالاخره شما هم به جمع کباب خورا پیوستی!

اون شب (جمعه 6 بهمن) البته همگی خیلی اذیت شدیم. موقع برگشت از کیش، مامان جون (مامانم) توی هواپیما یهو حالشون بد شد و خدا ازشون نگذره این مهماندارای کیش ایر این وضعیت رو برامون بدتر کردن. البته بنده هم با یک شکایت رسمی حتما حال اون خانم ... پر فیس و افاده و خدمتکار هوایی رو خواهم گرفت... بگذریم... اورژانس و بعدش بیمارستان و کلی استرس و نگرانی. خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت و مامان جون حالشون خوب خوبه و بیشتر ترسیده بودن. اما اون شب من و مامان سارا هم سخت مریض شده بودیم و گلو درد و گوش درد و تب و ... در ضمن اینکه خاله ندای بیچاره هم صبح توی کیش موقع اسکوتر سواری بدجور زمین خورده بود و کوفته و داغون بود! توی بیمارستان هم از بس مریض های بدجور و بداحوال دیدم دیگه آخرش زدم زیر گریه. عمو احسان و بابا علیرضا هم که نوبتی اومدن پیش من و مامان جون با دیدن بیمارهای مختلف حالشون گرفته شد.12 شب بود که رسیدیم خونه و با اجازه تون فرداش هیچکدوممون نرفتیم سرکار. من و مامان سارا که مجوز پزشکی داشتیم و باباعلیرضا و عمو احسانم که کوفته سفر بودن.

اما از همه اینها که بگذریم عجب آب و هوایی داره این کیش!!! حداقلش اینه که نی نی گولو های ما وقتی اولین بار به کیش سفر کردن دندونشون دراومد. پارسال یاسمین خانم نه ماهه آخرهای بهمن ماه مسافر کیش بود و موقع برگشت اولین مروارید خوشگلش جوونه زد و امسال محمد جوجوی خوردنی خودم بازم توی بهمن ماه و موقع برگشت از کیش از اولین مرواریدش رونمایی کرد.

اولین دندان پیش سمت راست در فک پایین محمد جوجو، مقدمت مبارک!

(اولین دندان پیش سمت راست در فک بالایی، اولین دندان یاسمین زهرا بود)

در ضمن دیروز 11/11/ 1391

ماه و روزه شدی.

انشااله 111 سال و 11 ماه و 11 روزگیتو جشن بگیریم.

پی نوشت:

- دیروز چهارشنبه 11 بهمن کمی تب داشتی و بردنت دکتر. خانم دکتر گفته احتمالا به خاطر دندونه که دمای بدنت رفته بالا و خداروشکر عفونت نیست.

- اینجانب هم همچنان کمی بی حالم و حتی بعداز سه روز استعلاجی و تعطیلی سه شنبه تازه همت کردم و اومدم روی نت.

- راستی دو روز پیش تولد حضرت محمد (ص) بود و یاد سال گذشته این موقع افتادم که سیسمونی تو خوشگل رو بردیم خونه تون و یه جشن با حضور فامیل داشتیم. شما هم نه گذاشتی و نه برداشتی هفته بعدش دنیا اومدی (البته به تاریخ قمری منظورمه).

- یه موضوع دیگه که باید حتما بهش اشاره کنم مربوطه به عمو معتمدی، شوهر عمه فاطمه من... دوشنبه شب، شب عید ولادت حضرت محمد (ص) باباجون و مامان جون زنگ زدن بهشون و آخرین بار باهاشون صحبت کردن و روز عید یعنی دو روز پیش ایشون بدون بیماری قبلی، فوت کردن. همه خانواده توی شوک این مصیبت هستن و بزرگای خانواده همگی همون روز عید با هر وسیله ای بود راهی تهران شدن و ما موندیم شیراز. عمو معتمدی، توی آخرین مکالمه اش خیلی خوشحال بود چون قرار بود چهارمین نوه اش ظرف امروز و فردا به دنیا بیاد و ...

الان که دارم این مطلب رو می نویسم، (ساعت نه صبح 12 بهمن 1391) همه فامیل، تهران جلو در منزل عمه فاطمه جمع شدن و قراره مراسم تشییع جنازه از اونجا به سمت بهشت زهرا انجام بشه. نوه چهارم عمه فاطمه هم که میگن یه دخمل کوچولوئه توی راهه و احتمالا امروز توی روز خاکسپاری باباجونش به دنیا میاد. خدا به عمه فاطمه، دختر عمه لیلا و پسر عمه عبدالله و همه فامیل صبر بده... روحش شاد.