محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

پسرم حسابی پسر شده؟!

امروز محمد رو  واسه اولین بار بطور جدی بردیم آرایشگاه. البته یکبار دیگه هم رفته بود ولی فقط جلو موهاشو کوتاه کرده بود ولی امروز رفتیم و کلا اختیار رو دادیم به آرایشگر البته اونم اصلا به نظرات ما توجه نکرد و هرکاری دلش خواست کرد.چون من عاشق پشت موهای محمد بودم قرار بود فقط مرتبش کنه نه کوتاه که ماشین رو دآورد و نامردی نکرد.البته علیرضا که خیلی خوشحاله از بس همه میپرسیدن دختره یا پسر کلافه شده بود حالا کاملا محمد پسرونه شده ولی من از کار آرایشگر خوشم نیومد .ما نمیخواستیم مدل بدیم اگه قرار به مدل بود خودمون باید انتخاب میکردیم .دیگه کاریش نمیشه کرد حالا نمیدونم عکس العمل بابام چیه؟بابا  خیلی موهای محمد رو دوست داشت حالا چی میشه خدا کن...
25 مرداد 1392

محمد نازی خوردنی خودم

این روزای یک سال و پنج ماهگیت خیلی شیرینه. آخه داری کلی پیشرفت میکنی. یه ماهی هست که راه رفتن رو شروع کردی و خیلی خوشگل راه میری. یاد روزهای زیبای راه رفتن یاسمین زهرای ناز افتادم. اونم دیر راه افتاد (یک سال و دوماهگی) ولی خوب راه افتاد و الانم تو که توی یکسال و چهارماهگی قدم برداشتی داری خوب پیش میری. - این روزا دیگه خیلی قشنگ منو صدا میزنی: هُدی! دیگه اون هَدا رفت پی کارش و شدم هدی. طوطی شدی و هی سعی میکنی هرچی میگیم تکرار کنی. عاشق فیلم و عکسی. گوشی موبایل مامان جون شهناز شده مونس جنابعالی. مدام تاتی تاتی میکنی و دنبال مامان جونی و میگی: مامان! عس یا عش ! یه جوری عکس رو تلفظ میکنی که نمی دونم چه جور بنویسم. مامان جونم میگن برو بده ...
12 مرداد 1392

شیرین تر از عسل

الهی مادر به قربونت عسل.الان کلی وقته میخوام بیام مطلب بذارم مگه شیطون بلا میذاره انقد خوشمزه و شیطون شدی که نگو.هر کی میبینتت دلش آب میشه همش داریم واست صدقه میدیم و آیت الکرسی میخونیم. درسته من  مامانم تو رو بهترین میبینم ولی انصافا خیلی خوشمزه شدی ماشالله بهت باشه.دیگه کمتر گاگله میکنی و بیشتر تاتی تاتی میکنی انقد محتاط و قشنگ قدمهاتو برمیداری که نگو .قربون عزیز خودشیفته م برم که وقتی می ایسته باید همه تشویقش کنن .اول خودت برا خودت دست میزنی که بقیه رو تحریک کنی تشویقت کنن اگه یکی یادش رفت صداش میزنی یا با نشون دادن حرکت دست زدن یا با گفتن کلمه دش یا بعضی وقتا دست طرف رو وادار به دست زدن میکنی،بعد شروع میکنی به تاتی .وقتی برات قدمهات...
28 تير 1392

خاله هدی و یه عالمه عکس و حرف

هورا! بالاخره اومدم با کلی عکس. البته از اونجاییکه نمی دونم توی کدوم وبلاگ (محمد یا یاسمین زهرا) بذارم، این پست رو توی هر دو تا وبلاگ عین هم میذارم چون مشترکه. (جمله بندی رو داشتین). بهرحال هزارتا عکس دیگه هم دارم که بعداً میریم سراغشون! این عکس اولین روز فروردین 92 هست. روز تولد مامان جون مهربون یاسمین زهرا و محمد کوچول. اصرار دوتا کوشولو برای فوت کردن شمع تولد مامان جون لحظات خنده داری رو به وجود آورده بود. بخصوص یاسمین زهرا که با التماس میخواست دوباره شمع رو روشن کنن و سر این قضیه کلی با عمو حسین دوست جون شد. چون عمو هی براش شمع رو روشن می کردن و اونم با ذوق فوت می کرد. علاوه بر خانواده خودمون، مادرجون، عمو حسین، زن عمو سوسن، زن عمو مرض...
14 تير 1392

محمد کوچول

الهی قربونت برم که  فنچ منی.قربون تعریف کردنهای قشنگت بشم تا بابا رو میبینی اگه اونروز پی پی کرده باشی سریع میگی بابا پی پی البته اشاره هم میکنی اگه حموم رفته باشی دستت رو از بالا میاری پایین و میگی ششششش یعنی آب از دوش میومد پایین بعد دستت رو میکشی رو صورتت و میگی به.تمام  برگهای درخچه بادوم خونه مامانجون رو کندی و باهاشون گیل گیل بازی کردی .برگها رو از بالای سرت میگیری میریزی پایین و میگی گیله گیله گیل.جدیدا به عمو امیرت میگی امی با یه حالت تحکم اون بنده خدا هم باید گوش به فرمان شما باشه.عاشق هنه و انیری،همون هندونه و انجیر خودمون .حیاق رو هم خیلی دوست داری بخوری و رنده کنی همون خیار.هنوز جرات نکردی راه بری خیلی ذوق خودت میک...
7 تير 1392

محمد کوچول و هَدا و یه روز استثنایی

این روزا نی نی کوچولوی خوشمزه ما خیلی نسبت به من (خاله هدی) ابراز عشق می کنه. مدام صدام میزنه: هَدا و دنبالم میگرده. سه شنبه 1390/03/28 که دیگه اوج بروز احساساتش بود. ساعت 3:30 صبح که تازه مامان سارا رفته بود فرودگاه، صدای گریه محمدی بلند شد. مامانم هرکاری می کرد این بچه آروم نمی گرفت و حتی چشماشو باز نمی کرد. منم که به دلیل اثاث کشی همسایه فهیممون تا نصفه شب نتونسته بودم بخوام و البته از سه شنبه شب قبلش خواب درست نداشتم (به خاطر اینکه مردم هرشب به یه بهونه تا دو- سه نصفه شب تو خیابون می رقصیدن، چند شب قبل از انتخابات و بعدشم که دیگه هیچی) خلاصه، کلاً خوابالو بودم و به زحمت رفتم سراغ مامانم و نوه گلش، بچه خواب بود ولی جیغ میزد و گریه می کر...
30 خرداد 1392