محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

خاله هدی و یه عالمه عکس و حرف

1392/4/14 4:38
نویسنده : خاله هدی
653 بازدید
اشتراک گذاری

هورا! بالاخره اومدم با کلی عکس. البته از اونجاییکه نمی دونم توی کدوم وبلاگ (محمد یا یاسمین زهرا) بذارم، این پست رو توی هر دو تا وبلاگ عین هم میذارم چون مشترکه. (جمله بندی رو داشتین). بهرحال هزارتا عکس دیگه هم دارم که بعداً میریم سراغشون!

این عکس اولین روز فروردین 92 هست. روز تولد مامان جون مهربون یاسمین زهرا و محمد کوچول. اصرار دوتا کوشولو برای فوت کردن شمع تولد مامان جون لحظات خنده داری رو به وجود آورده بود. بخصوص یاسمین زهرا که با التماس میخواست دوباره شمع رو روشن کنن و سر این قضیه کلی با عمو حسین دوست جون شد. چون عمو هی براش شمع رو روشن می کردن و اونم با ذوق فوت می کرد. علاوه بر خانواده خودمون، مادرجون، عمو حسین، زن عمو سوسن، زن عمو مرضیه، صبا و مائده مهمونای ما در تولد سوپرایزی مامان جون بودن. (یاسمین یک سال و ده ماه و چهار روزه- محمد یکسال و یک ماه و یک روزه)

عکسای بعدی مربوط به مهمونی خانوادگی خونه ماست که خانواده بابا جون روز 4 فروردین برای شام اومده بودن پیش ما. خیلی تلاش کردم تا از چهار تا نی نی موجود! در یک لحظه یه عکس درست و حسابی بندازم که نشد. قصه جالب این 4 تا نی نی دعوا بر سر تلفن موزیکال محمده که اشک محمد و فراز هم سن و سال رو درآورد. غیر از اون یاسمین زهرا و سپهر هم که فقط یک ماه فاصله سنی دارن سر توپ های یاسمین زهرا و کامیون محمد و سایر اسباب بازی ها دعواشون بود. اوضاع خیلی جالبی بود و هر لحظه از یک طرف دو تا نی نی داشتن با هم زور ورزی میکردن و بعدش صدای جیغ یکیش بلند می شدقهقهه. (یاسمین یکسال و ده ماه و هفت روزه- محمد یکسال و یک ماه و چهار روزه)

(سپهر یکسال و یازده ماه و شش روزه- فراز یکسال و بیست و شش روزه)

اینجا محمد و فراز سر تلفن دعواشونه و محمد با کله رفته توی تلفن و فراز هم که تو کار لیس زدن گوشیه.

 کار به جاهای حساس کشیده، فراز تو کار موهای محمد رفته و محمدم همچنان با کله دنبال تلفن عزیزشه!

محمد بالاخره موفق شد تلفن رو برداره ولی فراز هم همچنان دوست داره با تلفن بازی کنه!

(در تصاویر اصلا توجهی به یاسمین زهرا نداشته باشین. آخه اون نیست که شیشه شیر محمد رو کش رفته و هی بوش میکنه و اوغ میزنه!)

فراز خان قدر قدرت تلفن رو از چنگ محمد در آورد و بچه رو به گریه انداخت. یاسمین زهرا هم بی تفاوت فقط به این دوتا نگاه می کنه!

 

بابا اینجا رو، نفر چهارم وارد صحنه شده و نیومده تلفن رو گرفته دستش! اینجا فراز رفته روی دور نق زدن و استارت برای گریه!

محمد داره میره که تلفن رو از سپهر بگیره و فراز ناامید هم رفت سراغ شیشه محمد که یاسمین زیر پاش قایمش کرده!تعجب

فراز نا امید از دستیابی به تلفن و شیشه شیر، از جا برمی خیزد! حیف عکس بعدی خیلی تار شده بود و نمی شد بذارم. فراز به طرز وحشتناکی می زنه زیر گریه و ...

البته فقط اون نیست، نگاه به چهره محمد بکنین اونم ناامید از رسیدن به تلفنش گریه رو زودتر از فراز شروع کرده.

از یاسمین زهرا غافل نشین، معلوم نیست شیشه شیر رو دقیقاً کجاش قایم کرده و بعد انگار بی خبرا داره به فراز نگاه میکنه ببینه میخواد چیکار کنه!خنده

عکسای بالا تموم شد. حالا بریم سراغ دو عکس بعدی که مال کیک خورون تولد ندا مامان یاسمین زهراست.

شنبه 21 اردیبهشت 92 (شش روز قبل از تولد یاسمین گلی)

(یاسمین زهرا یکسال و یازده ماه و بیست و پنج روزه- محمد یکسال و دو ماه و بیست و دو روزه)

محمد داره میره سراغ کیک یاسمین و یاسمین هم با ترس و آمادگی برای فرار هی میگه: ممد نه! مال دندیینه! (محمد نه! مال یاسمینه!)

اینجا هم محمد آقا ظرف کیکی رو که بهش دادن برگردونده و یاسمین هم از ترس اینکه دوباره محمدی بیاد سراغش پشتش رو به اون کرده و نشسته!

عکس بعدی مربوط به 16 خرداد 92.

دقیقاً ساعت 3.30 بعدازظهر و قبل از اینکه یاسمین و محمد اینا برن فرودگاه برای سفر مشهد.

(یاسمین زهرا دو سال و بیست روزه- محمد یکسال و سه ماه و هفده روزه)

محمد که مامانش شیفت فرودگاه بود، خونه ما پیش من و مامان جون بود. قرار بود یاسمین اینا و بابا علیرضاش بیان دنبالش و همگی باهم برن فرودگاه. یاسمین اینا زودتر رسیدن و محمدی هم فقط ربع ساعت بود که لالا کرده بود. خانم خانما اونقدر تخت محمد رو محکم تکون داد که بچه از خواب پرید. اما تا یاسمین زهرا رو دید با خنده گفت: تَتی (به لهجه شیرازیه همون دالی بقیه) و این آغاز سفر شیرین این دوتا وروجک و خانواده هاشون به سمت مشهد بود. (جای ما خالی)

اگه گفتین این خوشگله کیه؟؟؟

یاسمین صداش میزنه: نی نی گونیا! بعضی اوقات هم میگه نی نی توچولو. محمدم میگه: نی نی

این خوشگله، رونیا خانم دختر دختر دایی مامان های یاسمین و محمده یعنی تنها نوه دایی من! اینقدر به قول یاسمین زهرا توچولو و خوردنی بود که خدا میدونه. متولد 2 اسفند 91 هستش. تولدش هم یه جورایی مثل محمدی عجولانه بود و یه بیست سی روزی زودتر اومد اینورخنده

پنجشنبه 23 خرداد92 (شب انتخابات ریاست جمهوری)

(یاسمین زهرا دو سال و بیست هفت روزه- محمد یکسال و سه ماه و بیست و چهار روزه)

(رونیا سه ماه و بیست و دو روزه)

روینا توچول عشق این بود که روی زمین بخوابه و برای همین مامان جون تشک نی نی گولویی های یاسمین و محمد رو اوردن برای رونیا. یاسمین هم هر از 5 دقیقه ای به تشک اشاره میکرد و با لهجه خاصش می پرسید: مال محمدههههه! یعنی اینکه نی نی! این مال محمده و من میدونم و تو هم باید حواست جمع باشه! به قول ندا، خوب شد یادش رفته که این تشکه اصلش مال خودشه نه محمد! مگرنه نی نی توچولو باید میرفت خونه شون و روی تشک خودش میخوابید!قهقهه

محمد تا نی نی رونیا رو دید کلی ذوق زده شده بود و البته از اونجاییکه هنوز نمی دونه این توچولو نی نیه و نه عروسک بسیج شده بودیم نره طرفش. البته یکی دو دفعه هم حمله کرد به سمت پای رونیا و یه بار هم مچ پای طرف رو گرفت ولی زود از چنگش درش آوردیم.کپل خانم، یاسمین خانم فرق نی نی و عروسک رو بهتر میدونست و کلی یواشکی ذوقش میکرد و حتی اجازه گرفت و نی نی رو بوس کرد. دوست داشت نی نی رو بغل کنه که ترجیح دادیم به روش نیاریم تا از سرش بپره.

عکس پایینی روز پیروزی شیرین تیم ملی فوتبال ایرانه مقابل کره جنوبی

سه شنبه 28 خرداد92

(یاسمین زهرا دو سال و یک ماه و یک روزه- محمد کوچول یکسال و سه ماه و بیست و نه روزه)

بعد از مسابقه فوتبال یاسمین اینا اومدن دنبال من و مامان جون و با هم رفتیم تو خیابونا شادی کنیم. اینجا یاسمین خانم روی پل روی رودخانه خشک شیراز (پل مابین چمران و خیابان دانش آموز) توی کالسکه اش نشسته و منتظره تا بریم توی جشن شادی ملت شرکت کنیم. محمد کوچولوی خوردنی هم تا پایان مسابقه فوتبال پیش من و مامان جون بود و کلی عشقولانه برای من در کرد که شرح حال این روز و مسابقه فوتبال و عکس العملهای خوشگله رو توی پست مربوط به این روز تاریخی نوشتم.

عکس پایین هم یه توچولوی خوردنیه که داره شیر میخوره!

جمعه 31 خرداد92

(یاسمین زهرا دو سال و یک ماه و چهار روزه- محمد یکسال و چهار ماه و یک روزه)

عکسای پایین هم مربوط به همون تاریخ بالاست که مراسم حموم برون محمد توسط یاسمینه!

جمعه 31 تیر 92

مرحله اول بعد از اینکه کل اسباب بازی ها رو از توی سبد ریختیم وسط هال خونه مامان جون، رفتن توی سبده. اصلاً به دادهای محمد توجه نکنین. بچه هم اینقدر ناز نازی، مگه یاسمین چند کیلو از تو سنگین تره که داری داد میزنی؟؟نیشخند

با کمک مامان جون و خاله هدی، دختر خاله رو از توی سبد انداختم بیرون! اینم که گذاشتم بالای سبد اسمش پا هست که من مدام با ذوق توی این لحظه میگفتم: با! (آخه فکر می کردم پاهام له شده باشن که الان دیدم سالمن!)

خوگشلم نه! خبری از یاسمین نیست. یعنی داره چیکار میکنه؟؟

یاسمین: من اومدم، داشتی منو صدا میزدی؟؟؟

بای ممد کتیب شدی بوشورمت! ترجمه: وای محمد کثیف شدی بذار بشورمت!

محمد همچنان گیج و مبهوت داره نگاه دوربین خاله میکنه!

دقت، جدیت، تعهد! (دلاک اختصاصی شما، یاسمین زهرا)

یاسمین: همچین بشورمت که وقتی مامان سارات اومد کیف کنهابله

محمد: وای به فریادم برسین! یاسمین: عمراً بذارم شسته نشده از اینجا بری!

یاسمین: دامپو بزنم، بشورم ، گییه نکن ممد! ترجمه: شامپو بزنم، بشورمت، گریه نکن محمد!

چقدر استراحت و دیدن برنامه عموهای فیتیله ای بعد از کار سنگین (شستن بچه مردم) می چسبه!خسته نباشی خواهر!

یاسمین زهرا: نمنون آله اُدا ! ترجمه: ممنون خاله هدی!

و این داستان ادامه دارد...

پانوشت: جمله بندی هام غلط و غلوطه میدونم. ولی الان ساعت 4 صبحه و منم گیج میزنم. پس به بزرگی خودتون ببخشید.

راستی محمدی روز دوشنبه 10 تیر92 خودش بدون کمک از روی زمین بلند شد و چند قدمی راه رفت. این اتفاق مهم ساعت 18.30 و توی خونه ما و جلوی چشم مامان جون و مامان ساراش اتفاق افتاد و بنده که در خواب ناز بودم حتی از صداهای جیغ این دو نفر که همه محله رو خبر کرده بودن هم بیدار نشدم! (اینم از اتفاقات نادره، آخه من نسبت به راه رفتن همسایه خونه بغلی هم حساسم و از خواب می پرم!)

محمدی در این روز یکسال و چهار ماه و یازده روزه بوده. جالبه که در اون لحظه مامان جون و مامان سارا داشتن درمورد خریدن پی بره ( دنبه پره) برای مالیدن روی پاهای محمد که قوت بگیره و راه بره حرف میزدن که بچه یهو وسط هال بدون کمک هیچی بلند میشه و قدم بر میداره. غیرته دیگه!ماچ

نکته و درخواست:‌ لطفاً به back ground یعنی تصاویر پشت زمینه عکس این جوجوها اصلاً توجه نفرمایید بخصوص در چند عکس آخر. آخه پتو و بالشت و کوسن و اسباب بازی و ... کلاً همه چی اینجا قر و قاطی شده، یه خونه مامان جون مهربون و پایه و دو تا نی نی شیطون بلا که اصلاً با نظم و ترتیب میانه ای ندارن نتیجه اش این میشه دیگه! یهو نگین چقدر خونه شون نامرتبه ها!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان گلی
14 تیر 92 14:33
الهی من قربون این فرشته های کوچولو بشم عزیزم غیرت پسرم ببین خاله جون

شما لطف دارین مامان گلی جون
مامان نی نی
14 تیر 92 15:37
سلام دوست خوبم فاطمه خانم ودوستش تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کردن خوشحال مشم که کد های 464 و465 رو به صورت464 465 (با یک فاصله) به شماره پیامک 20008080200 ارسال کنید وبهشون رای بدید ممنون
خاله هدی 2
15 تیر 92 10:08
عزیزمه این محمد که دیگه ماشالله مرد شده و بین بچه های دیگه شیطونی میکنه!!
عاشق اون عکسشم که توی سبده و پاشو اورده بالا و میگه پا...
ماشالله به تموم خوشگلیات و شیرین زبونیا و بازی کردنات

مرسی خاله جون مهربون
میترا
15 تیر 92 11:24
واااااااای خیلی بامزه بود. مردم از خنده. ممنون هدی جووون. بوووووس برای جیگرهای من


ممنونم عدیدم
مامان دینا جون
18 تیر 92 0:23
به به خاله هدی مهربون.عکسا حرف نداشت.دست گلت درد نکنه.توضیحات عکسا هم که دیگه هیچ.کلی خندیدم.مررررسی

ممنونم بوس