محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

یه عالمه عکس

١١فروردین بوستان خانواده   22فروردین بوستان آزادی   محمد و فراز 11 فروردین       محمد و امیر حسین(پسر خاله ندا) 22فروردین   بوستان آزادی 22 فروردین   24 فروردین   11 فروردین   8 فروردین محمد زیر روروکش گیر افتاده     ٥ فروردین 92     4 فروردین 92   4 فروردین 92     محمد سر سفره هفت سینی که خاله هدی درست کرده خونه باباجون هادی.     اینم دخمل خاله یاسمین اول فروردین تولد مامان جون.در حال خرابکاریه.     محمد تولد مامان جون...
29 فروردين 1392

هدیه نوروزی محمد کوچول

سلام اینم هدیه نوروزی من به دوستان  وبلاگی عزیزم خصوصا مامان گلی و  خاله میترا، خاله هدی ٢،و عمو  دون دون سال نو  مبارک ایشالله سال پر خیر و برکتی داشته باشید. اینا عکسهای آتلیه واسه تولدمه تقدیم به شما.   ...
17 فروردين 1392

شرح این روزها.

عسل عزیزم سلام. ماشالله هر روز دارم بزرگتر شدنت رو بیشتر احساس میکنم خیلی با نمک شدی سعی میکنی حرکات و حرفهای ما رو تکرار کنی شدی یه جوجه طوطی خوشمزه. خدا نکنه جلوت عطسه کنم یا الکی بخندم بعد میخوای ادام رو در بیاری .شدی عاشق پارک رفتن و سرسره سوار شدن البته خودت که نمیتونی  بابا میذارتت بالای سرسره بعد پشت کمرت رو میگیره و سرت میده .تو نفس هم غش میکنی از خنده،موهات هم الکتریسیته ساکن بهم میزنه یه قیافه خوشمزه ای پیدا میکنی که نگو ،حالا خاله ندا چندتا عکس تو اون حالت ازت گرفته ایشالله واست میذارم.عاشق حموم  و آب بازی شدی.تو وانت میشینی و با دستات محکم میکوبی به  سطح آب که  صورتت خیس میشه و ذوق میکنی.بعد یکی یکی اسباب...
17 فروردين 1392

کارهای جدید

سلام عسلم ماشالله واسه خودت مردی شدی. خیلی خوشمزه تر و عاقلتر و با نمک تر شدی.یه وقتایی انقد خوشمزه میشی که دلم میخواد بکنمت تو دهنم و بخورمت مخصوصا وقتی باهام قهر میکنی میخوابی دم رو دوتا دستت رو میذاری رو صورتت و سرت رو میچسبونی به زمین اونوقته که پس کله ت انقد خوشمزه میشه که نگو ،گاهی وقتا هم زیر لب یه چیزایی میگی لنده هست ؟خدا نکرده دری وری هست ؟بهرحال من که دوست دارم قهر کردنت طول بکشه تازه اگه بهت بخندیم هم ناراحت میشی .چند شب پیش 5/1/92 واسه اولین بار یه قدم راه رفتی چند قدم گاگله کردی و نسبت به وسایلت احساس مالکیت نشون دادی.اون شب مامان جون اینا  با خاله مریم و اکبر آقا  خونمون بودن ای هنر از خودت  نشون دادی به یا...
10 فروردين 1392

سیزده ماهگی و آغاز سال نو

  حدود بیست ، بیست و پنج روزی میشه که نتونستم بیام وبلاگ محمدی رو به روز کنم. البته دلیلم کاملاً موجه بود. یه هفته ده روز اول که به دلیل سردرد و چشم درد به خودم مرخصی دادم و درست از 18 اسفند هم یهو گردن درد و کمر درد امانم رو برید و بعدش دوهفته استعلاجی و خونه نشین شدن و... . اما امشب که شب سال نو هست و درضمن شب سیزده ماهه شدن محمد گل نازمه وقتی متوجه شدم که هیچ کس سراغ وبلاگش نیومده و به روزش نکرده، دلم سوخت و هرچند برام کمی سخته ولی اومدم تا هم تبریک عید رو عرض کنم و هم چیز میزی بنویسم. یک سال و یک ماهگی امروز چهارشنبه 30 اسفند 1391 مصادف با سیزده ماهگی محمد جوجوی خوردنی من و همچنین آغاز سال 1392 هجری شمسیه. یه تقارن خوش ...
30 اسفند 1391

تولد کیمیا جون

امروز تولد 2 سالگی کیمیا جونه. از صمیم قلب به خانواده مهربون و دوست داشتنیشون تبریک میگیم. تولدت مبارک عزیزم   ...
9 اسفند 1391

برای فراز کوچولو

امروز هشت اسفنده و اولین سالروز تولد فراز کوچولو که به صورت شناسنامه ای فقط هشت روز از محمد کوچول ما کوچیکتره. فراز کوچولو، تپل مپل یکسالگیت مبارک! یه دنیا شادی، سلامتی و موفقیت برات آرزومندیم. از طرف: عمو هادی و زن عمو،  خاله هدی، خاله سارا، خاله ندا، عمو علیرضا، عمو احسان و یاسمین زهرا و محمد کوچول ...
8 اسفند 1391

عکسهای تولد محمد

شنبه 5 اسفند 1391 بالاخره همه چی جور شد و یه جشن تولد خودمونی برای نی نی گولوی خوردنیمون گرفتیم البته مامان جون زحمت کشیدن و آش دندونی رو هم اون شب آماده کردن تا همه در کنار هم دوتا مناسبت زیبا رو جشن بگیریم. همه چی عالی بود و به همه کلی خوش گذشت. بازار عکس و فیلم هم به راه بود. (فقط نمی دونم خاله ندا از تزئینات در و دیوار هم عکس گرفته یا نه؟!!) از عکس سر مجلسی هم عکس نذاشته. البته عکس سر مجلسی محمد، شب تولدش توی آتلیه گرفته شد و به عنوان سوپرایز بالای سر محمد روی دیوار زده شده بودن.   بقیه مطالب خواندنی در ادامه مطلب:   ساعت حدودای هفت و ربع بود که رسیدیم خونه محمد اینا....
8 اسفند 1391

تشکر محمد جوجو و هدیه خاله هدی2

ناناسی یاسمین و محمد جوجو غیر از خاله هدی اصلی خودشون، یه خاله هدی مجازی هم دارن که همون خاله هدی سیناجون خومزه و خوگشل خودمه. یه خاله مهربون و با محبت. خاله هدی زحمت کشیدن و برای محمدی عزیزم دو تا هدیه فرستادن. میخواین ببینین: بفرما:   محمد جوجو: خاله هدی شماره 2 به خاطر همه چیز ممنونم. محمد جوجو: یه مامان گلی ماه و یه خاله میترای مهربون هم دارم که از قبل از به دنیا اومدنم همیشه دعاگوی من و همراه و همدل با خانواده ام بوده و هستن. مامان گلی مهربونم هم تولدم رو توی وبلاگشون تبریک گفتن. اما مهمتر از اون هرروز با پیامهاشون منو بیشتر از قبل شیفته خودشون می کنن و بهم انرژی مضاعف میدن که زود زود بزرگتر و مردتر بشم. مامان گلی ...
1 اسفند 1391

یکسالگی

نمی دونم چه جوری شروع کنم این داستان زیبای عاشقانه رو... یکسال بسان چشم برهم زدنی گذشت با هزاران هزار اتفاق و رویداد خوش و ... 30 بهمن 90 اوج خوف و رجا و بیم و امید خانواده ما بود... روز بزرگداشت قدرت ایمان یک خانواده به قدرت لایزال و لایتناهی تنها قادر متعال... روز دست شستن از همه و دل سپردن به یگانه آفریدگار بخشنده و مهربان و روز امتحانی سخت و پر از اضطراب با نتیجه ای شیرین تر از عسل. ساعت 4.20 صبح روز یکشنبه 30 بهمن 1390 با صدای تلفن از خواب بیدار شدیم و تا اسم "علیرضا" رو روی گوشی دیدیم من و مامان یهو گفتیم: سارا!!!!! از بس از سرشب درباره به دنیا اومدن محمد صحبت کرده بودیم و برنامه ریخته بودیم. بخصوص توی مسیر رفت و برگشت به فرودگاه...
30 بهمن 1391