محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

سیزده ماهگی و آغاز سال نو

1391/12/30 2:53
نویسنده : خاله هدی
746 بازدید
اشتراک گذاری

 http://www.up.98ia.com/images/g81bpvokaxb9v450fsf.gif

حدود بیست ، بیست و پنج روزی میشه که نتونستم بیام وبلاگ محمدی رو به روز کنم. البته دلیلم کاملاً موجه بود. یه هفته ده روز اول که به دلیل سردرد و چشم درد به خودم مرخصی دادم و درست از 18 اسفند هم یهو گردن درد و کمر درد امانم رو برید و بعدش دوهفته استعلاجی و خونه نشین شدن و... . اما امشب که شب سال نو هست و درضمن شب سیزده ماهه شدن محمد گل نازمه وقتی متوجه شدم که هیچ کس سراغ وبلاگش نیومده و به روزش نکرده، دلم سوخت و هرچند برام کمی سخته ولی اومدم تا هم تبریک عید رو عرض کنم و هم چیز میزی بنویسم.

ني ني شكلك

یک سال و یک ماهگی

امروز چهارشنبه 30 اسفند 1391 مصادف با سیزده ماهگی محمد جوجوی خوردنی من و همچنین آغاز سال 1392 هجری شمسیه. یه تقارن خوش و زیبا.

محمد کوچولوی خوشمزه و خوش خنده،

سیزده ماهگیت به همراه آغاز سال ١٣٩٢شمسی

مبارک مبارک باد!

شیرین عسل ما، اینروزها خیلی خوشمزه تر از قبل شده، کوچول خان، همچنان سینه خیز اینور و اونور تشریف می برند و از چهاردست و پا و راه رفتن فعلا خبری نیست! البته کمی اراده بفرمایند روروک رو زین می کنن و به شیطنت می پردازند.

دایره لغاتش پیشرفت کرده:

- گیل : گل، انواع گل و گیاه و درخت رو میگه.

- آب ، آبه: آب

- ماما، ماما: مامان

- بابا: بابا

- بَده، آبا: هردو به معنای بله (گاهی هم تلاش میکنه و با تلفظ لام بله رو کامل میگه)

- مامایی، مایی: مامان جون ( از 26 اسفند مامانم رو اینجوری صدا میکنه)

- عمی: عمه (البته پریروز هی میخواست منو صدا کنه داد میزد عمی!)

- به به: غذا

- اَم: غذا

- دَف: رفت یا ریخت یا افتاد هرکدوم از این سه حالت رو میگه دف.

- کیه؟ (بین ت و ک گاهی تلفظ می کنه) :  کیه؟ مدام با انگشت اشاره میکنه به چیزها و آدمهای مختلف و میگه: کیه؟ که باید براش توضیح بدیم.

- بَ...بَ: بع بع

- دَ..د: دَ دَ، بیرون

- به: به ، موقعی که لذت می بری از چیزی میگه.

این مرخصی استعلاجی و توی خونه موندن برای من یه شیرینی خاصی به دنبال داشته. اینکه تو روزهایی که مامان سارا شیفته و محمدی خونه ماست، کاملا با هم هستیم و میخوریم و بازی می کنیم.

وقتی گرسنه باشه، تا منو می بینه میگه: به به یا ام . پریروز هی میگفت: به به و منم رفتم براش بیسکویت آوردم تا بیسکویت رو دید، با تعجب و با صدای بلند گفت: به بهه؟؟! وای من و مامانم کلی لذت بردیم و ذوقش کردیم. صبحانه، همراه من و مامانم، نون و پنیر میخوره و کلی لذت میبره که از غذای خودمون بهش میدیم. از ترس اینکه چای نخواد یواشکی چای می خوریم. هفته گذشته ایستاده بودم و داشتم چای می خوردم که دیدم محمد عین فشفشه سوار بر روروکش اومد سراغم و شلوارم رو گرفت و می کشید و میگفت: به به! من بنده خدا هم از ترس آبرو، گفتم باشه و اونم شلوارم رو ول کرد ولی چون دید بهش چای نمی دم دوباره دست گرفت به شلوارم و با جیغ و پرخاش چای می خواست. منم آب و قند رو با هم مخلوط کردم و سه چهار قطره از چای رو ریختم توی شیشه اش و دادم بهش. انگار آب ریخته بودم روی آتیش و بچه عین چی خوشحال شد!

عشق چراغه و همش به چراغ اشاره میکنه و دوست داره کلیدشو بزنه و روشن و خاموشش کنه. بخصوص وقتی روی مبلی نشستیم که بالاش کلید چراغ هست، با تلاش وصف ناپذیری از روت بالا میره تا بتونه چراغ رو روشن کنه و اگه نذاری، اونقدر گریه میکنه تا مجبور بشی و بذاری!

امشب 29 اسفند، آخر وقت اومدن خونه مون چون فردا روز عید مامان سارا شیفته و محمد باید پیش ما باشه. مامانم کمی خسته بودن و دراز کشیده بودن. محمد تا مامانم رو دید، گفت: مامایی، مایی و خودش رو از بغلم کشید به سمت مامانم و مامانم هم که خواب و بیدار بود با کلی ذوق بیدار شد و خوشگل خان رو که داشت بال می کشید طرفش رو بغل کرد.

خیلی شیطون شده و از اون محمد هفته قبل اصلا خبری نیست. یه هفته ده روزی هست که تلاشش رو بیشتر کرده تا از حالت سینه خیز به مرحله بعد بره ولی چون بلد نیست کله اش رو میذاره زمین و باستنش رو میده هوا، یه جوری انگار میخواد کله معلق بزنه!

آخر شبها که کلاً مثل دخمل خاله نازنینش کمی خوشحالیشون غیر طبیعی میشه! بچه ساعت یک- دو نصفه شب میفته روی خنده و ول کن هم نیست. میخنده ها! از ته دل، انگار قلقلکش می کنی!

گوشواره های منو تازه کشف کرده و وقتی توی بغلمه، دست میندازه و میگیره گوشواره رو میکشه. وقتی مانعش میشم، بهش برمیخوره و همچین با چنگولهای خوشگلش سرو صورتم رو چنگ میزنه که اشکم در میاد.

دو سه شبه که پرخاش میکنه! یعنی اساسی پرخاش میکنه، حتی پریروز (شیفت قبلی مامانش) یکی دوبار هم با پاهاش بهم لگد زد که چرا مانع کارش شدم!

یه دختر خاله داره که یک دل نه، صد دل همدیگه رو دوست دارن. مثل خواهر و برادرهای مهربون. تا یاسمین زهرا رو می بینه همچین دست و پا میزنه و با صدای خوشگل میخنده که خدا میدونه. یاسمین ناناسی خودم هم کم نمی ذاره و پسمل خاله کوچولوش رو بوس میکنه، بغل میکنه و وقتی میخواد غذا بخوره یه توچولو هم به اون میده. وای خدا! وقتی این دوتا کوچولوی بهشتی همدیگرو با محبت بغل می کنن همه مون غش می کنیم. البته کمی هم باید مراقب کوچول خان باشیم چون هنوز بلد نیست نازی کنه و انگشتاش ممکنه توی فرهای موهای دخمل خاله مهربون گیر کنه و دلش رو بشکنه. بهرحال دنیایی هست با اینا. خداروشکر نسبت به هم حسودی بارزی ندارن. کمی قبلا چیزهایی احساس می شد ولی یاسمین خانم ناز که خیلی باهوش و عاقله الان مثل یه بزرگتر دلسور رفتار می کنه. یه چیز جالب در مورد ناناسی کپل خودم بگم که کلاً با نظم و ترتیب و تمیزی مخالفه ولی وقتی ببینه یه کاغذ یا چیزی که محمد نباید بخوره رو داره میکنه توی دهنش، میاد و بهش میگه: ممد نغور! (محمد نخور) و ازش میگیره و میذاره روی میز!  این صحنه یعنی اوج حس مسئولیت و بزرگی یاسمین زهرای کپل من!

موسیقی هم طبق معمول یکی از علایق محمدکوچوله. پریروز اومدم و شبکه تلویزیون رو عوض کردم که با اعتراض محمد مواجه شدم و ناقلا با ناراحتی نگاهم میکرد و دست میزد یعنی بزن همون شبکه که داشت نانای نای پخش می کرد!

موقع نی نای نای، دست میزنه و سر تکون میده و کلی حال می فرمایند!

شب تولد حضرت زینب یعنی دوسه شب پیش، تلویزیون داشت مولودی میخوند که دیدیم محمد شروع کرد به سینه زدن!اول یه دستی و بعد دو دستی!!!  اونقدر خندیدیم که حد نداره. بچه فرق ریتم رو هم خوب حس میکنه!

فعلا چهارتا دندون داره و پنجمی هم جاش تاول زده و احتمالاً تا چندروز آینده قدم رنجه میفرمایند.

فقط مامانش رو گاز میگیره و اینم فکر کنم به خاطر کمی لجی هست که احتمالا به خاطر نبود مامانش داره. خونه ما که هست کلا خیلی با ادبه و کاملا با شرایط کنار میاد. بچه عاقله!

عاشق کتاب و مطالعه است. مدتها یه گوشه با یه کتاب میشینه و عکساشو تماشا میکنه و برای خودش حرف می زنه و مطالعه می کنه. ابوعلی سینای کوشولوی خودمه!

گوش، مو، دماغ و دستش رو نشون میده. لی لی حوضک هم بلده. اتل متل توتوله رو هم دوست داره و وقتی می رسیم به آخرش که اره مره یه پاشو بزن درره، تکرار میکنه در ر... و بعدش با زدن روی پاهاش اشاره میکنه که دوباره بخون.

خوابش که بیاد مثل گربه خودشو بهت می چسبونه و با دستاش مماغشو می ماله و یکی دوتا غر میزنه. اونوقته که باید براش سه سی سی شیر درست کنی و بعدش بذاریش توی تختش و نیم ساعت هی تکونش بدی و تا اون بعداز خوندن یه عالمه آواز که بعضی هاش با صدای کلفته! بخوابه.

شیر پاستوریزه و بیسکویت رو خیلی دوست داره. اولین باری که من بهش شیر پاستوریزه دادم هی میخورد و میگفت: به به! کلی کیف کردم به خدا!

 وقتی چیز نخواد، نه نمی گه فقط با گردوندن سرش به چپ و راست بهت میفهونه که نه!

موهای خوشگلش کمی توی چشماش میومد، دیروز 29 اسفند مامان سارا موقع خواب کوچول خان، دست به قیچی برد و نوک موهاشو برای اولین بار چید.

این کف دسته خودش مو نداره، موی سر محمدیه که چیده شده!

اینم محمد آقای متعجب بعد از چیده شدن مو، در پای دیگ سمنو که نذر سلامتی خودش بوده. البته ما به دلیل مراسم چهارشنبه سوزی که صداش وحشتناک بود ترسیدیم از خونه بزنیم بیرون و از راه دور دیگ سمنوی محمدی ناز رو هم زدیم. انشااله همه نی نی ها همیشه سالم باشن.

 محمد آقا دوستان زیادی توی خونه ما داره که خیلی هاشون چشم آبی و مو بلوند هستن! البته این آقا این یکی رو به بقیه بیشتر ترجیح میده. هرچند مامان جون (مامانم) سعی میکنه این خانمها رو از ایشون دور نگهداره و با کتاب و ماشین و سایر اسباب بازی ها سرگرمش کنه ولی خب وقتی ناناسی خانم بیاد ایشون هم اساسی ذوق می فرمایند:

در پایان فرا رسیدن سال نو رو به همه دوستان عزیزم تبریک می گم و از اینکه نمی تونم عید دیدنی بیام وبلاگهاتون عذر خواهی می کنم. عید خوب و خوش و در واقع سالی پراز شادی و موفقیت در انتظارتون باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان چند تا فرشته
30 اسفند 91 3:42
سال نو مبارک
اسفند برای محمد نازنین یادتون نره


ممنون خاله جون سال نو شما هم مبارک.
مامان گلی
30 اسفند 91 10:05
سلام عزیزم چشمهامون به دروبلاگت خشک شد خوش آمدی
ماشالله پسرم بزرگ شده قربون پسرخوشگلم بشه
سال خوبی رابرای شما وخانواده مهربونتون آرزومی کنم انشالله سال خوب وخوش وپرباری داشته باشید


سلام مامان گلی مهربون ایشالله سال پر خیر و برکتی برا شما و خانواده باشه.
محمد خان و عمو جان
30 اسفند 91 12:16
وایییییییییییییی خدا ببین کی اومدههههههههههههههههههههههههههههههههههه عزیز خودممممممممممممممم کجای بودیییییییییییییییی ببین چقدر بزرگ شدههههههههههه خدایاااااااااااااااا مامانشششششششششششششش اسفنددود کن لطفاااااااااااااااااااااااا


خدای خیلی شیرین و ناز شدی بخورمتتتتتتتتتتتتتت تو روووووووووووو شیرین زبونی هم که یادت گرفتییییییییییییی شیرین زبونننننننننننننننننننننننننن
انشالله که پرازشادی و سلامتی باشه امسال برای همه تونننننننننننننننننننننننننننن....
یاسمین یک رو نزد خودت بزنننننننننننننننن

ممنون عمو.اونوقت جمله آخر یعنی چه؟
عمو امیرشممممممم
5 فروردین 92 16:06
به یاسمین گفتم :اگه میخوای عید پیشت باشم عدد1روبزن اگه میخوای نباشم عدد12365974556789468975246876546854 رو بزن یاسمین هم یک رو زد بعد سال تحویل البته
خاله هدی 2
6 فروردین 92 10:03
ماشالله هزار ماشالله به این قندعسل/
چقدررررررر دلم برات تنگ شده بود گل قشنگم...
مثل ماه میمونه... ماشالله!!
پس بلبل زبونم شده گل محمدیمون
عاشق اون عکس سمنوپزون و ژست محمدم
اون عکس با دستمال سر که مطمئنا هنر خاله نداست هم خیلی قشنگه
در آخر هم سال نو همگیتون مبارک باشه


سال نو شما مبارک نه خاله ایندفعه مامان سارا هنر از خودش به خرج داده البته از حموم اومده بودم.