محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

عکسهای تولد محمد

1391/12/8 9:07
نویسنده : خاله هدی
1,808 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 5 اسفند 1391 بالاخره همه چی جور شد و یه جشن تولد خودمونی برای نی نی گولوی خوردنیمون گرفتیم البته مامان جون زحمت کشیدن و آش دندونی رو هم اون شب آماده کردن تا همه در کنار هم دوتا مناسبت زیبا رو جشن بگیریم.

همه چی عالی بود و به همه کلی خوش گذشت. بازار عکس و فیلم هم به راه بود. (فقط نمی دونم خاله ندا از تزئینات در و دیوار هم عکس گرفته یا نه؟!!) از عکس سر مجلسی هم عکس نذاشته. البته عکس سر مجلسی محمد، شب تولدش توی آتلیه گرفته شد و به عنوان سوپرایز بالای سر محمد روی دیوار زده شده بودن.

 

بقیه مطالب خواندنی در ادامه مطلب:

 

ساعت حدودای هفت و ربع بود که رسیدیم خونه محمد اینا. من و مامان جون و باباجون. محمد کوچول که حوصله اش سر رفته بود تا ما رو دید کلی مشعوف گشت بخصوص باباجون رو که بعداز یک هفته می دید. مامان جون سریع رفتن توی آشپزخونه تا اوضاع رو بررسی کنن و آشی رو که چندروز تدارک می دید توی ظرف کنه و بعدشم تزیین و ... بعداز ما خانواده ناناسی خانم اومدن با یه فرشته کوچولوی خوشگل که از چندروز قبل برای روز تولد محمد بال بال میزد. شب قبلش به من می گفت: ددا تدلد ممد؟ گفتم: بله، فردا میریم تولد محمد، کادو می بریم کیک میخوریم. اونم از خوشحالی دست میزد و با اون لبخند زیباش دلمون رو می برد. یه لباس خوشگل هم مخصوص تولد محمد تنش کرده بود و توی خونه خاله سارا و عمو علیرضای محبوبش جولان میداد. اول از همه رفت سراغ کادوها و میخواست بازشون کنه که مجبور شدیم کادوها رو بذاریم روی میز ناهار خوری. بعد رفت توی اتاق محمد و یه دوری زد و خاله هدی رو صدا زد تا کمکش کنه و وسایل محمد رو بریزه به هم. بعد هم که دید امروز از اون روزهای خرابکاری کردن نیست اومد و دور محمد که توی دوچرخه بود می چرخید و هی براش دکمه موسیقی دوچرخه اش رو میزد و محمد رو از خود بی خود می کرد. بعد رفت سراغ یه توپ و بازی می کرد و همراهش هی کانال تلویزیون رو که باباجون و عمو احسان و من داشتیم نگاه می کردیم عوض می کرد. قفل کودک هم فایده ای نداشت و خانم کلا تلویزیون رو خاموش کرد و بعدشم غش غش می خندید!اوه

محمد کوچول هم این وسط توی عالم خودش بود. کلاً داشت با هدیه خاله هدی حال می کرد و اصلاً اذیتی نداشت.

فکر کنم حدودای 8.30 بود که خانواده بابا علیرضا اومدن.همه بودن جز عمو جواد محمد بابای حنان خانم که دیگه تقریباً هفت ساله است.

اولین برنامه، آوردن کیک بود و بعدش مراسم خاموش کردن شمع. محمد کوچول ذوق می کرد اساسی! بخصوص وقتی که فشفشه ها رو میدید. یاسمین زهرا هم از هر فرصتی برای انگشت کردن در خامه های اطراف کیک استفاده می کرد و با توجه به محبوبیتی که نزد خاله سارا و عمو علیرضای محبوبش داره هیچ کس جلودارش نبود. در هر وضعیتی داشت خامه بر میداشت و با صدای بلند میگفت: بههههههه! (هرکی ندونه میگه این بچه تا حالا کیک و خامه نخورده، ولی به خدا مامانش حداقل ماهی یه بار براش کیک خوگشل با خامه درست میکنه و در واقع براش تولد میگیره!)

مراسم عکس و فیلم هم به راه بود و همه نوبتی با محمد عکس می گرفتن و در این وسط مقداری از پای محمد و لباسش هم کیکی شد. دخمل خاله هم اگه کنترل نمی شد حتماً لپ نی نی کیکی رو می کند و میخورد. منظورم کیک محمده که شکل یه نی نی گندمگون بود و یاسمین بدجور دلش میخواست لپش رو بکنه!خنده

بعدش نوبت مراسم زیبای کادو بازکردن بود:

همه دست پر اومده بودن. خانواده ما و خانواده بابا علیرضا علاوه بر کادوهایی که برای کوچول خان آورده بودن برای اون نوه دیگه شون هم کادو داشتن. یعنی تک تک ما برای یاسمین زهرا هم هدیه خریده بودیم و از اونور هم تک تک اعضا خونواده بابا علیرضا برای حنان کادو خریده بودن. مامان سارا و بابا علیرضا هم برای محمد و هم برای یاسمین و حنان کادو خریده بودن. مامان جون و باباجونای دوطرف هم برای نوه های متقابل کادو گرفته بودن. کلا خوش به حال بچه ها بود.

کادوهای محمد تا جایی که یادمه:

خانواده مامان سارا:

باباجون و مامان جون من: 200 هزار تومن پول به علاوه یه دست بلوز و شلوار مجلسی و البته یه دست بلوز و شلوار ابریشمی که لباس سنتی مالزی هست و باباجون براش همون روز صبح از مالزی آورده بود و یه اسباب بازی بازم از مالزی (البته این دو تا کادوی مالزی رو باباجون برای یاسمین هم آوردن).

خاله هدی: همون جور که گفتم یه دوچرخه ناقابل از طرف خاله دوماد!

جینگیل خان، کلی هدیه خاله هدی رو تحویل گرفت. زمانی که برای تولد یاسمین زهرا میخواستم هدیه بخرم دیدم این نوع دوچرخه دوقلو هست یکی صورتی و اون یکی آبی. بنابراین همون موقع یه جفت دوقلوش رو خریدم و از این خرید هم کلی راضیم! (به لحاظ اقتصادی تنها کار درست توی عمرم رو انجام دادم!نیشخند) کوچول خان تا وارد شدیم و نشست توی دوچرخه دیگه نمی خواست پایین بیاد بخصوص وقتی که فهمید موسیقی هم داره همچین جالبانه! ذوق می کرد که انسان حیرت می کرد!خنده

خاله ندا و عمو احسان و ناناسی: یک فروند هلی کوپتر کنترلی که پرواز هم میکنه به علاوه به بلوز خوشجل!

خانواده بابا علیرضا:

باباجون و مامان جون: یه عدد ماشین شارژی نارنجی رنگ.

عمو جواد (که غایب بود) و زن عمو مریم : یک عدد ماشین

عمه آرزو و نامزدش دایی مهدی: یه خرس بزرگ قرمز رنگ

عمه افسانه و عمه نسرین و عمو امیر هم همگی به صورت جداگانه عروسک شخصیت های کارتونی رو دادن مثل پاپ اسفنجی و ... البته از بس شلوغ پلوغ کردیم و اون وسط کادوهای یاسمین و حنان هم همراه هدایای محمد نشون داده میشد دقیقا نمی دونم چی به کی رسید. (مامان سارا بیا اینجا رو درستش کن!)

مامان و بابای نی نی هم براش استخر بازی!!! نمی دونم شاید اسمش چیز دیگه ای باشه خریده بودن!متفکر

نکته جالب اونشب حساس نبودن یاسمین نسبت به بغل کردن محمد توسط خانواده باباییش بود. یاسمین کلا خیلی دلش برای محمد شور میزنه و معمولا غریبه ها رو نمیذاره که برن سمت محمد و اگه بغلش کنن گریه می کنه و هی ممد ممد میکنه. اما اون شب در کمال ناباوری، اصلا کاری به این کارا نداشت و جز دو موقعیت خیلی راحت قضیه رو پذیرفته بود. به نظر می رسه کلاً علاوه بر عمو علیرضا که از نگاه یاسمین همه خوبی ها متعلق به اونهخنده (خداشانس بده!) خانواده عمو علیرضا هم برای یاسمین کاملا آشنا و دوست داشتنی هستن. خیلی دوست داشت عمو امیر محمد کوچول باهاش حرف بزنه و وقتی دید که محمد توی بغل عموشه به یاسمین خانم برخورد و داد زد و گفت: ممد عامو بد، بد، بد! یا یه همچین چیزایی و تا زمانی که محمد رو از بغلش نذاشت پایین یاسمین حرص میخورد ولی بعدش خوشحال بود و برای عموی محمد ناز می کرد!!!تعجب سرسفره بودیم که یهو یاسمین زهرا که داشت غذا میخورد بلند شد و رفت توی اتاق محمد و همه شنیدم که داره فریاد میزنه!!!: مال ممد، نی نی بد، بد، بد! فریاد میزدها! اونطرف هم حنان بنده خدا بود که اومده بود توی اتاق پسرعموش ولی نمی دونست که دختر خاله محمد حواسش به همه چیز هست! خیلی خندیدیم و اصلا انتظار نداشتم یاسمین که تا اون موقع کمی رودربایستی داشت اینجور فریاد بزنه!تعجب وقتی هم که یکی از هدایاش رو که وسایل خونه سازی بود باز کرد همچین ذوق زده شد که دو تا از اونا رو برداشت و برد به طرف باباجون محمد(بابای عمو علیرضاش) و با گفتن: عامو نیگا!! یکیش رو داد به باباجون محمد و یکی دیگه اش رو داد به مامان جون محمد!

قبل از شام، محمد کمی بهونه گیر و خسته شده بود و گریه می کرد. مامان سارا کمی شیر بهش داد ولی نی نی خان گریه می کرد. اومد و نشست توی بغلم و من بهش کمی از غذا رو که کباب بوقلمون و جوجه ایتالیایی بود به همراه نون دادم و اونم با لذت می خورد و آروم بود. البته به قول یاسمین زهرا: توچولو بهش می دادم مثل اینکه میخوای به جوجه غذا بدی. اونم با لذت میخورد. هرلقمه ای رو هم که میذاشتم دهنم بر میگشت و نگاهم میکرد و غر میزد که چرا تو میخوری بده من بخورم!

چند لقمه هم دادم ناناسی و اونم با کمال لذت خورد، خوشگله عاشق کباب بوقلمونه و اولین بار وقتی تولد عمو علیرضا بود و رفته بودیم خونه شون خورد. یادمه اونشب از خوشحالی اینکه داره غذا رو با لذت میخوره کم مونده بود اشک شوق بریزیم!نگران و این شد که یکی از خوراکیهای مورد علاقه یاسمین کشف شد. به نظر میرسه محمد هم جوجه ایتالیایی خیلی دوست داره و با لذت میخوره و با هر لقمه میگه: اوممممم و کیف می کنه!

کیک رو همراه شام سرو کردن و البته یکی از غذاهای اصلی آش دندونی محمد کوچول بود. یکی دو قاشق خیلی کوچولو از آش رو دادم به محمد و اونم با لذت خورد ولی به دلیل مشکلات مزاجی ایشون ترجیح دادم بهش ندم. یکی دو تیکه کوچولو هم بعدش از کیک تولد خودش بهش دادم که خیلی دوست داشت ولی همین قدر هم مامانش با چشم غره نگاهم می کرد.

چای و میوه هم بعداز شام آوردن و بعدش چون کلی دیر شده بود و همه خسته بودیم ترجیح دادیم تندی بلند شیم. مامان جون مثل همیشه داشت جمع آوری می کرد که خانواده بابا علیرضا و ناناسی اینا رفتن. ما هم منتظر مامان سارا و محمد شدیم تا آماده بشن و همراه ما بیان خونه. آخه مامان سارا فرداش شیفت بود و محمد باید پیش مامان جون می موند.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله هدی 2
7 اسفند 91 16:48
ای جوووونممم قربووون اون ناز و اداهات و قیافه های که در میاری!! معلومه خیلی خوشحال بودی روز تولدت/ فشفه ها رو هم که میخواد بگیره جیگرررررر طلای قشنگممم
ماشالله به اون تیپ و استایلت جیگر کوچولوووو
کادوهاتم خیلی خوشگله اون دوچرخه که 100 در 100 از طرف خاله هداست آره!؟!؟!
اون ماشینم فکر می کنم از طرف مامان جون و باباجون محمد باشه آره!؟!؟! چون معمولا هدیه تولد یک سالگی پسر کوچولوها از طرف مامان جون و باباجون این مدل ماشیناست
کادوی مامان و بابای منم به سینا همین بود

تولد قشنگت خیلی خیلی مبارک! جشن دو کاره بوده آش دندون هم که داشتید
همه چی با هم مبااااااااارکککککک!!!!
خاله هدی زود باش بیا توضیح و تفسیر!!

یاسمین مثل یه خانوم با حجب و حیا و کمی رودربایستی ایستاده و دست انداخته دور گردن پسرخالش برا عکس گرفتن
یعنی عااااشق طرز ایستادن یاسمین شدم

خاله هدی بیا بگو ببینم به یاسی خوش گذشت اون شب؟؟

همه پیش بینی هات درست بگه هدی جون.آفرین! حالا میرم و توضیحات رو می نویسم
ninitv.ir
7 اسفند 91 16:57
سلام اولین شبکه اشتراک گزاری فیلم کودک راه اندازی شد شما می توانید با عضویت در این شبکه علاوه بر استفاده از محتوای سایت؛ کلیپ های شخصی از کودکان خود را در این شبکه به اشتراک بگزارید http://ninitv.ir
مامان قندعسل
8 اسفند 91 0:08
واییییی چه کیک قشنگی.چه پسر ناز و خوشتیپی.چه دختر خاله ی خوشگل و مهربونی.

مرسی عزیزم
خاله هدی 2
8 اسفند 91 15:18
راستی خاله هدی منظورتون از سرمجلسی چیه؟!!؟ محمد آتلیه هم رفته!؟!؟ ووووواااای پس منتظر عکسای آتلیشم هستیم...
مانی محیا
9 اسفند 91 14:24
ببخشید تولد محمد توچول با تاخیر مبارک. نبودم..
میترا
10 اسفند 91 1:53
ای جوووووووووووووووونم پسر ما چه ذوقی کرده. چه کیک بانمکی. دست همگی درد نکنه. همه چیز عالی بوده.


مرسی خاله جون به سلیقه شما و مامان گلی نمیرسه
مامان دینا جون
12 اسفند 91 14:23
ماشالا به محمد کوچولو دیگه آقا شده.تیپش منو کشته.کادوهاشم مبارکه.


مرسی خاله