شش ماهه شدم
هيشكي حواسش نبود... همه درگيري هاي خودشونو داشتن... اما من يواش يواش اومدم و حالا شش ماهه شدم. خدايا شكرت فقط سه ماه ديگه مونده تا هفتم فروردين...
ماه
اونوقت بغلمو باز ميكنم و مثل يه پرستوي مهاجر ميام تو آغوش ماماني و بابايي...خدايا روزهاي هجران رو آسون كن... خدايا به مامان، بابام، مامان جونا، باباجونا، عمه جونا، عموها و خاله هام ، دختر خاله و دختر عموي خوشگلم و همه دوستان و آشنايانم سلامتي و شادي بده تا وقتي من ميام همه شاد باشن... همه بخندن... خدا جونم اين روزها منو بيشتر درياب، آخه مي خوام روحم ، جسم تا زماني كه زميني نشدم بيشتر تو رو درك كنه ... خدا جونم وجودم رو سرشار از عشق و محبت كن... دارم يواش يواش ميام...انشااله...
ماه كوچولو منتظريم ... سالم و شاد بدو بيا تو بغل خاله هدي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی