محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

واکسن 18 ماهگی

1392/6/14 16:10
نویسنده : خاله هدی
1,253 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره سه شنبه صبح رفتیم و واکسن زدی.خیلی استرس داشتم  شبش نه خودت خوب خوابیدی نه گذاشتی ما بخوابیم ولی صبح 9:30 بیدار شدی منم برات کوفته قلقلی و سیب زمینی درست کردم تا بعدش ببریمت ایران لند و حسینیه خلیج فارس تا بری بدوی و بازی کنی تا پات زودتر خوب شه .آخه بهمون گفته بودن هرچی بیشتر بعد واکسن روش راه بری زودتر موادش پخش میشه و زودتر خوب میشی.حدودای  یازده بود که رفتیم بهداشت خودت  تاتی تاتی کردی و رفتی داخل ولی صدای گریه یه بچه میومد من آوردمت بیرون که تو اذیت نشی خیلی استرس داشتم گریه ام گرفته بود ولی سعی میکردم به  خودم مسلط باشم  بابا هم همینطور دعا میخوند نوبت ما شد رفتیم داخل روی دیوار عکس پو بود هی میگفتی تو تو من گفنم پو هست تو هم تکرار میکردی خانم مسئول واکسن زدن گفت بشینیم و یه واکسن تو دستت زد خیلی مظلومانه زدی زیر گریه که خود خانمه هم دلش برات سوخت بعد قطره فلج اطفال و بعدم واکسن تو رانت که دیگه حسابی زدی زیر گریه.من دیدم نوع واکسن 6 ماهگی و 18 ماهگی یکیه ولی درد این بیشتره ازشون پرسیدم گفتن چون بچه ها روش راه میرن مانع جذب سریعش میشه خانمه گفت اگه میتونین دو ساعتی با ماشین بچرخونینش تا راه نره دقیقا مخالف اون چیزی که بهمون گفته بودن.عزیز صبورم گریه کردنت خیلی طول نکشید اومدیم بیرون بابا برات یه حلقه کمر و دو تا توپ خرید گریه ت بند اومد بعد بردیمت خیابون گردی و پیش آبی چمران و بعد اومدی خونه و نشستی تو تاب و یه دوساعتی عمو پورنگ دیدی تقریبا سه ساعتی راه نرفتی بعد یه نیم ساعتی گشتی و خوابیدی عصرم که بیدار شدی خدا رو شکر حالت خوب بود نه درد داشتی نه تب.شب بردیمت گامبرو  و کلی بهت خوش گذشت و هیجان زده شدی ولی کم کم بدنت داغ شده بود تا اینکه حدودای ساعت 10 رفتیم خونه مامانجون که تا  خاله هدی رو دیدی یادت اومد ناز کنی و تازه دردت یادت اومد.خلاصه شبش تا صبح تب داشتی  ما خواستیم شب از خواب بیدارت نکنیم و برات شیاف استامینوفن بذاریم شیاف گذاشتن همان و از ساعت 02:45 تا 05:20 بیدار موندنت همان.خدا خیر عمو پورنگ بده اگه نبود نصفه شب چطور آرومت میکردم از نصفه شب درد پات هم شروع شده بود نمیذاشتی تکونت بدیم بالاخره 05:20 خوابدی منم نماز خوندم و خوابیدم که ساعت زنگ زد و یک ساعت نشده باید استامینوفن بهت میدادم که ایندفعه وظیفه رو بدوش بابا انداختم اونم  در عرض 5 دقیقه قطره قطره استامینوفن ریخت تو دهنت  خلاصه تا 12:30 خوابیدیم البته هی غرولند میکردی من تکونت میدادم دوباره میخوابیدی.تا اینکه پاشدی و داشتی شیر میخوردی که دیدم دم در در میزنن ،مامانجون بود گفتن بابا علیرضا هرچی زنگ میزنه جواب نمیدین دلش شور زده باهاش  تماس بگیرید گذاشتمت زمین تا با بابا  تماس بگیرم ولی دیدم پات درد میکنه خوابوندمت و دوباره عمو پورنگ گذاشتم و توپهات رو گذاشتم کنارت.قربونت برم که درد سست نیستی مرتب تلاش میکردی بلند شی گاگله میکردی نیم خیز میشدی اما جرات ایستادن نداشتی تا اینکه اومدم بغلت کنم ترسیدی  و  غرولند کردی و من رو زمین وایساندمت دیدی نه انگار اونقدرها هم وحشتناک نیست  کم کم قدم برداشتی  و راه رفتی .با اینکه هنوز یه کم میلنگی اما خدا روشکر خیلی خوبی،آخه ما یاسمین گلی رو دیده بودیم خیلی میترسیدیم  خدا رو شکر که به خیر گذشت ایشالله واکسن 6 سالگیت.

 

محمد بعد از واکسن زدن نصفه شب ساعت

 

دیروز ظهر یه کم بهتر شدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان گلی
14 شهریور 92 23:46
خداراشکر پسرم مردشده دیگه صبرش زیاد شده خداراشکر همه به سلامتی وبه خوشی تمام شد
قربون اون چشمهای خوشگلت بشم

ممنونمممممممممممم
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد
16 شهریور 92 20:02
خداروشکر که اینم به خیر گذشت و رفت ولی الان که شنبه است هنوزم یه کم پای چپت می لنگه فکر کنم هنوز می ترسی ازش کار بکشی. راستی تاریخ واکسنت سه شنبه 12 شهریور92 بوده. نوشتم تاریخ رو تا یادت نره
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد
16 شهریور 92 20:03
ماچ برای اون چشمای نازت که خیلی شبیه چشمای مامان جون شهنازه
میرزا کوچک خان
22 شهریور 92 16:26
وبلاگ یاسی جون خوب باز نمی شود/

ببخشید خیلی دیر اومدم شاید مشکل از سرعت اینترنته
شبنم
25 شهریور 92 0:56
سلام دوستان عزیزم این سایت تازه راه اندازی شده تا بتونید از عکس های فرزند عزیزتون با هزینه ای کم کلیپ داشته باشید هر سئوالی دارید در این بخش مطرح کنید در اولین فرصت پاسخ داده می شه http://babyclip.persianblog.ir/ همچنین طراحی تقویم سال 93 با عکس کودک دلبندتان انجام میشود ،از طرح های ما دیدن فرمائید بهترین هدیه برای عیدی دادن به اقوام نزدیک