محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

ده ماهگی محمد کوچول

1391/9/30 10:31
نویسنده : خاله هدی
740 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه چیزی نمونده تا یکساله شی!

گوگوری مگوری

ماهگیت مبارک!

ماه خوشگل و تپلی تنبلی خومزه خودم! امروز پنجشنبه 30 آذرماه 1391، آخرین روز اولین پاییز عمر همیشه بهاری تو و مصادف با دهمین ماهگرد تولد پر برکتت هست. یعنی آخرین ماه تک رقمی عمرت رو پشت سر گذاشتی و اولین ماهگرد دو رقمی عمرت را در طولانی ترین شب سال جشن می گیریم. اولین شب بلند سال رو در اولین سال عمرت پیش ما خواهی بود و فردا اولین روز زمستان 91 مهمون من و مامان جون هستی.

این روزها خیلی خیلی شیرین شدی. اونقدر خوشگل میخندی که دلمون غش میره از ریسه رفتن هات و اون چالهای خوشگل روی لپهای ماهت.

- همچنان بی دندونی! دوسه ماهی هست که بیشتر از قبل دوست داری مدام چیزی رو روی لثه هات بکشی و خارشش رو آروم کنی ولی هنوز خبری از مرواریدها نیست.

- همچنان ساکنی! حال و حوصله سینه خیز یا چهار دست و پا رفتن نداری. خیلی به غیرتت بر بخوره، با غلت زدن میری سراغ چیزی که میخوای در غیر اینصورت گریه می کنی تا دیگرون کمکت کنن و چیزی که میخوای رو بهت بدن! حتی توی روروک هم خیلی کم اینور و اونور میری. باز توی خونه ما که چند قدمی با روروک حرکت میکنی و پیش من و مامان جون میای ولی توی خونه خودتون با روروکت عقب عقب میری!

- نی نی بسیار خوبی هست البته زمانی که میای خونه ما و مامان سارا میره سرکار، در غیر اینصورت مدام آویزون مامان سارا هستی و اگه ببینیش که توی خونه هست و داره کاری میکنه اونقدر غرولند میکنی و گریه سر میدی که کلافه اش میکنی!

 بقیه در ادامه مطلب...

- جدیداً بدجور برام دلبری می کنی، بخصوص وقتی که از سرکار میام. عین اون دخمل خاله ناناز و خوشگلت هستی. پارسال همین موقع ها که از سرکار میومدم یک عشقولانه ای برام در میکرد که می مردم. 

- موقع خوردن غذا، همچین ادای آدم رو درمیاری که نمیشه غذا خورد. بخصوص موقع ناهار خوردن، معمولاً یه تکه نون سنگک رو ریز میکنم و میذارم دهنت و خودم به به خودم رو میخورم ولی هی نگاه ظرف غذای من میکنی و میگی: اِه.. اِه یعنی از غذای خودت بهم بده!

- یه عکس کوچولویی هام مربوط به هشت ماهگیم هست که از بچگی توی اتاقمه و هیچوقت هیشکی بهش توجه نداشت (عکس کاربری وبلاگم: خاله هدی) اما از وقتی تو و ناناسی اومدین سرش دعواست! وقتی گریه می کنی و می برمت توی اتاقم هی نگاه این عکسه میکنی و میخندی و دست دراز میکنی تا برش داری. سه چهارشب پیش، میخواستن ببرنت خونه که زدی زیر گریه و هرکاری کردن آروم نشدی. بردمت توی اتاقم و تا عکسم رو دیدی شروع کردی به خندیدن. خانم خوشگله هم که عشق اتاق خاله هدی ست دوید و اومد و تا قاب عکسم رو دید ازم گرفت. بخصوص وقتی فهمید تو قاب عکس رو میخوای پشتش رو راه کرد و نشست تا مبادا حتی عکس رو ببینی! تو هم کمی حمله کردی سمتشنیشخند. یه عکس سه در چهار جدیدم هم کنار قاب گذاشتم که بعدش هی یاسمین برات توضیح میداد: دُدایی، ددا جون! اما تو فقط به اون عکس بزرگتره توجه داشتی و فکر کنم به نظرت میاد عکس یاسمین زهراست.

- یه سرگرمی دیگه ات بخار آب دستگاه بخور آب سرده! دوست داری با سر بری توی بخارها و کله ات یخ بزنه یا اینکه ما با فوت کردن بخارها و بازی با اونا اسباب شادی تو رو فراهم کنیم.

- خیلی دوست داری برات حرف بزنم وقتی ساکت میشم شروع میکنی به اِ اِ کردن یعنی ادامه بده!

- دو روزه بوس کردن رو یادت دادم. البته از اونجایی که مثل دخمل خاله ات آدم ضایع کنی، فقط خودم و مامانم بوسهات رو دیدیم!

- بازم دو روزه که بهت یاد دادم بخوابیم و بلند شیم یعنی وقتی میگم بخوابیم سرت رو میذاری روی زمین و وقتی میگم بلندشیم سرت رو بلند میکنی. اما باز از اونجاییکه کمی تنبل و مهمتر از اون آدم ضایع کن تشریف دارین بازم فقط من و مامان جون شاهد این حرکتت بودیم!

- همچنان شست پا و انگشتهای دست خودت و دیگرون، لذیذترین پستونکهای عالمند!

- یه بار در طول عمر شریفت اشتباهی دستت رفت توی موهای دخمل خاله ات و ایشون هنوز آخ آخ میکنن و میگن: ممد، مو، آخ اوخ، ممد بد بد بد!قهقهه (تا حالا چندبار گفتم با دخترا در نیفت) حتی دست و پاهات که به عروسکاش و وسایلش و مامان و باباش هم میخوره دردش میگیره و میگه: آخ آخنیشخند

- این روزا فقط آواز میخونی! هرچی تلاش میکنم دو کلام یادت بدم فقط نگاه میکنی و بعدش که حسابی گوش دادی میزنی زیر آواز و البته برای ضایع کردن بیشتر من، صدای زشت از دهنت در میاریکلافه.

- خرما، پوره گلابی، نون سنگک، نشاسته ذرت و پلو رو خیلی دوست داری. البته فکر کنم اگه اجازه داشتیم و چیزای دیگه هم بهت میدادیم نه نمی گفتی ولی فعلا تا یکسالگی هرچه مامانت و خانم دکتر گفتن باید بخوری.

- دیروز از مامان سارا یاد گرفتی و نه نه گفتن رو با تکون دادن سرت به اطراف انجام میدیقهر.

- دیروز تلویزیون داشت نماز ظهر رو پخش میکرد و امام جماعت توی هر رکوع و سجود هی صلوات میفرستاد، تو هم داشتی بازی میکردی و تا آقاهه میگفت محمد (ص) تو هی برمی گشتی سمتش ببینی چیکارت داره!قهقهه

- فعلا اینارو داشته باش چون باید برم سراغ وبلاگ خوشگل خانم و کمی هم برای اون بنویسم.راستی عکس مکس هم ندارم. توی این اوضاع، همین که مطلب نوشتم کلی هنر کردم.

یلدات مبارک، انشااله وجودت همیشه پربرکت و باعزت باشه و سالم سالم و صالح صالح باشی. خیلی ماهی اینو خودت بهتر از هرکسی میدونیماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

پویا تم
30 آذر 91 10:39
سلام عزیزم برا طراحی تقویم وتم تولد ودندونی به وبلاگم سر بزنید
مامان ابوالفضل
30 آذر 91 12:34
ده ماهگی گل پسر مبارک .


ممنونم خاله جونم
میترا
1 دی 91 2:15
ای جووووووووووووووونم. ده ماهگیت مبارک گل پسر. چه زود میگذره و بزرگ میشن. آفرین به خاله هدی که با نوشته های قشنگش ما رو خوشحال میکنه


قربان شما خاله مهربون خیلی لطف دارین میترا جون
مامان گلی
1 دی 91 9:35
وای این نوشته های هدی جونه اینقدر انرژی داره
یلدای شما عزیزان خوبم مبارک



ممنونم منم از این همه مهربونی کلی سر ذوق میام
مامان چند تا فرشته
2 دی 91 8:45
سلام یلدا مبارک
میگم خاله هدی محمد جون چال خوشگل رو صورتشو از کی ارث برده

یلدا شما هم مبارک. یاسی ناناسی چال داره و دختر عموش حنان. توی بزرگترا چال مال نداریم
خاله هدی 2
3 دی 91 14:20
خاله هدی سلااااااممم
نبیم دیگه به تپلی من بگی تنبل هااااا
هیچم تنبل نیست تازه هزار ماشالله خیلیم اکتیوه... ببخشید ها این بچه در واقعیت الان تازه باید هشت ماهه شده باشه... حالا ایشون افتخار دادن و دو ماه زودتر شما رو مستفیض کردن قرار نیست بهش بگید تنبل...
خیلیم زرنگ و ماهه هزار ماشالله
یعنی من عااااااشق محمدم و شیرین کاریاش

ممنونم هدی جون. دقیقاً همینه که میگی این خوشگله هنوز کوشولوتر از سن شناسنامه ایشه تازه... پست آخری رو بخون خاله جون...