محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

این چندروزه

1391/8/14 11:08
نویسنده : خاله هدی
643 بازدید
اشتراک گذاری

من یه پسر خوب و خوش خنده ام که این دو سه هفته دیگه آخر دلبری شدم. قبلش هم بدون ناراحتی و گریه بغل بابایی و مامانی و خاله ها و عمو احسان می رفتم ولی الان دیگه می شناسمشون کامل و اگه تحویلم نگیرن دعوا می کنم.

جمعه 5 آبان که رفته بودیم باغ بابایی، من توی ساختمون پیش خاله هدی موندم تا مامان و بابام برن بدمینتون بازی کنن. اما راستی قبل از اینکه مامان سارا بره نشسته بودم توی بغل خاله، دیدم بابایی اونجاست ولی اصلا با من حرف نمی زنه، هرچی گفتم: اِ .. اِ ... اصلا به من توجهی نکرد و بعدش من شروع کردم به بلند داد زدن و اِ اِ کردن. مامان سارا و خاله هدی ازم میخندیدن و می گفتن، بابایی خوابه برای همین باهات حرف نمی زنه! اما من از دست بابایی خیلی ناراحت شدم. مامانم که رفت پیش بابام، خاله ندا اومد و منو بغل کرد و یه کم خواست روی پاش تکونم بده که دخمله اومد (زبان) و خب دیگه، من روی پای مامانش خوابیده بودممشغول تلفن. خاله هدی اومد بغلم کرد و برد روی پای خودش منو خوابوند. مثل یه موش کوچولوی خوشگل خوابیدم و اونم کنارم دراز کشید. بعد از یکساعت که همه اومده بودن توی ساختمون و داشتن عصرونه میخوردن، دخمل خاله اومد سراغم و صدام کرد: ممد! ممد! ممد! و دوباره بنده از خواب ناز بیدار شدم.باغ

جوجو

جوجو

شنبه 6 آبان هم من صبح پیش مامانی بودم. بعدازظهر مامانم اومد و بعدشم خاله هدی که اومد تا لباساشو عوض کرد و اومد دو سه دقیقه طول کشید، من عصبانی شدم که چرا بغلم نمی کنه، برای همین شروع کردم به داد کشیدن و اِ اِ کردن. و پریدم توی بغلش، خاله هاج و واج و ذوق زده مونده بود و هی میگفت من دستامو نشستم! من رفتم بغل مامانی و خاله هم دستاشو و شست و دوباره بغلم کرد. خاله هم کلی مشعوف بود و داشت ذوق مرگ میشد.اون شب هم خودم رو کشتم از بس خوشگل و با صدای بلند برای مامان و مامانی و خاله هدی خندیدم. هی نگاه مامانم میکردم و ریسه میرفتم از خنده. خاله کلی ازم فیلم گرفت.جوجو

یکشنبه 7 آبان مامان سارا شیفت بود و من پیش مامانی بودم. مامانی میگه از یکی دوساعت قبل از اومدن مامانم (مامان سارا دو ساعت مرخصی میگیره و میاد تا به من شیر بده) چیزی نمی خوردم و دنبال مامانم می گشتم. تا اینکه مامانم اومد و من از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم و همش میخندیدم ولی تا مامانم دست و صورتشو بشوره طاقت نیاوردم و افتادم روی گریه. مامان نیم ساعت پیشم بود و من کلی حال کردم ولی چون فرودگاه خیلی دوره زودی رفت و من پیش مامانی خوابیدم. عصر که خاله رودیدم کلی ذوق کردم و براش کلی خندیدم و ازش میخواستم بغلم کنه، تا اومدیم بازی کنیم بابا علیرضا اومد دنبالم و رفتم خونه اون باباجونم.ممد

دوشنبه 8 آبان وقت چکاپ ماهیانه داشتم و رفتیم دکتر. خانم دکتر خیلی ازم راضی بود. قدم 69.5 شده و وزنم هم ماشااله 8کیلو و 180 گرم بود. خداروشکر همه چی خوب و عالی بود. بعدش اومدیم خونه مامانی اینا یه سر بزنیم. موقع رفتن خاله ندا زنگ زد که تو راهن و خواستن بمونیم ولی چون دیر کردن ما رفتیم دم در کوچه تا ببینمشون و بریم. اما یاسمین زهرا که یه کلاه جدید خریده بود نذاشت و اونقدر به بابا علیرضا اصرار کرد که ما دوباره برگشتیم بالا. یاسمین به بابام می گفت: عام، بیلو، لو! (عمو بیا بالا یا به لهجه شیرازی: عامو بیو بالو) همراهش با دستش هم هی اشاره میکرد که بیا! درهمون حین و احوالات من یهو دیدم که یاسمین بغل خاله نداست و بهم برخورد که چرا رفته بغل خاله ام و برای همین شروع کردم به غر زدن و خودمو کشوندم بغل خاله ندا تا منو بغل کنه! خاله هدی یاسمین رو بغل کرد و من دیدم یاسمین رفته بغل اون خاله دیگه ام و دوباره غر و لند و که دیدم هی وای من! یاسمین رفت بغل مامانی، منم زدم زیر گریه!

سه شنبه 9 آبان یعنی دیشب، بابایی از تهران اومده بودن و ما وقتی رسیدیم بابایی کلی با یاسمین زهرا بازی کرده بود. من تا رسیدم و رفتم بغل بابایی بهش میگفتم: باب، باب (بابا) و کلی برای بابایی خندیدم و عشقولانه در کردیم. بابایی و مامانی هم ذوق زده می گفتن داره میگه بابا (قبلا به بابام میگفتم باب، باب ولی این بار اول بود که به بابایی هم می گفتم) یاسمین زهرا هم وقتی دید همه هی ذوق میکنن و میگن محمد بگو بابا مدام می گفت: بابا،بابا،بابا... و به منم اشاره می کرد که باید اینجوری بگی بابا! موقع خواب هم (دیشب خونه مامانی اینا بودیم چون مامانم امروز شیفته) نمی خوابیدم که! افتادم بودم روی بازی و خنده بلند...ممد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

خاله هدی 2
10 آبان 91 17:05
سلام
به به به به پس حسابی داری خودتو لوس میکنی آره؟؟؟
خاله هداش عکساش کووو؟؟؟؟؟
دیدی اون پست هشت ماهگی چقدرررر خوب بود که پر از عکس خوشگل خوشگل بود هنووووز میخوااام عکس

ماشالله ماشالله ماشالله به قدش ماشالله به وزنش هزار ماشالله که مرد شده

مرسی کلی برای همه چیز
عمو دون دون
10 آبان 91 20:47
ای جان پسر شیطون سلااااااااااااااااااامممم
کجای بودی چند روزه پس عکس جدیدت کووووووووووووو....حسابی بازی و خنده کردی این چند روز ایولاااااااااااااااا...این دخمل خاله چرا تو رو از خواب ناز بیدار میکنه اخههههههههههههههه

بازم از شیرین زبونیهات برامون بنویسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس...پس اول گفتی باباکلک درسته

خوشحالم که بازنوشتیدددددددددددددد

مرسی از همراهیتون عموی مهربون
مامان گلی کیمیا
12 آبان 91 0:49
ماشالله به این پسرم عزیزدلم داره بزرگ میشه عید غدیر مبارک مامان سارا وباباعلیرضا اولین عید غدیر درکنار محمد عزیزم را به شماتبریک میگم انشالله به برکت قدم مبارک محمد عزیزم عیدبا برکتی برای شما باشد درکنار خانواده مهربان محترمتون خوش وشادو موفق باشید


خیلی ممنونم. عید غدیر بر شما سید بزرگوار هم مبارک باشه. انشااله سالیان سال سالم و سلامت و موفق در کنار خانواده محترمتون به خوبی و خوشی و شیرینی زندگی کنید.التماس دعا
میترا
12 آبان 91 1:47
آآآآآآآآاااخ اگه اینجا بودی و کیمیا میزاشت حسابی فشارت میدادم جیگر. بوووووووس شیرین خان

خاله جون لطف شما بدون فشار هم بر ما معلومه
خاله هدی 2
14 آبان 91 11:25
ماه قشنگم به به چه عکسای ناااازی

ممنونم خاله مهربونم
مامي نسيم ( مامان ملودي )
14 آبان 91 11:33
آفرين به اين پسر خوشگل و خوش اخلاق


مامان گلی کیمیا
14 آبان 91 15:13
قربونت بشم پسرخوشگلمچقدر کلاهت قشنگ بیام اون شکم خوشگله که زده بیرون بخورم

مرسی مامان گلی جونم
عمو دون دون..
14 آبان 91 21:04
گفته بودی که چرا محو تماشای منی

وآنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی

***فریدون مشیری***

ای دون دون بشیییییییییییییییییییییی تووووووووووووووووووووووووو شکمشوووووووووووووووووو ببیننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

ممد ممد ممد



مرسی کلی