محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

منم بله!

1391/8/3 13:17
نویسنده : خاله هدی
992 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب سه شنبه 2 آبان 1391، یاسمین زهرا خانم با مامان و باباش اومده بودن خونه ما و بعدش قرار بود محمد اینا بیان تا همگی بعداز چندروز که بابایی از تهران میان دورهم باشیم. ناناسی خوشگلم که کمی سرماخورده بود از دکتر میومد ولی خدا روشکر مثل همیشه سرحال بود و فقط کمی آبریزش بینی داشت. داشتیم با هم گردو بازی می کردیم که محمد اینا اومدن و دوباره با جیغ و خوشحالی پرید دم در. محمد هم از اونطرف ذوقشو میکرد.

محمد بغلم بود و یاسمین هم دور و برش میچرخید تا اینکه یاسمین دوید رفت بغل عمو علیرضا یعنی بابا علیرضا محمد کوچول. من دیدم محمد داره اعتراض میکنه و اِ اِ میکنه! همون موقع مامانی که توی آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بود اومد و یاسمین رو بغل کرد و کلی ماچ و بوسه که یهو دیدیم محمدی خان دوباره شروع کرد به اعتراض کردن و میخواست گریه کنه! وای خدای من! یعنی شما هم بله؟؟؟؟!!!! تا آخر شب چندبار امتحان کردیم، هروقت یاسمین میرفت بغل مامانی، مامان سارا یا بابا علیرضا، محمدی غر میزد و میخواست گریه کنه و حتی خودشو میکشوند به طرف بغل اونا تا اونو بغل کنن و هر وقت یاسمین رو میدادن کس دیگه آروم میشد!!!!

محمدی این دوسه هفته که میاد خونه ما میمونه (البته دو سه بار در هفته که مامانش شیفته) خیلی به مامانی وابسته شده و اینو دیشب با اعتراضش به یاسمین که می رفت بغل مامانی نشون میداد! هرچند خیلی برای مامانی این حرکت شیرین بود ولی از طرفی نصف دیگه قلبش یاسمینه و اگه محمد اینجوری بخواد حساس باشه هر سه تایی اذیت میشن. البته یاسمین هم هر از گاهی حساسیتش رو نسبت به محمد وقتی من یا مامانی بغلش کنیم نشون میده (قبلا خیلی بیشتر بود).

یاسمین خانوم هم البته کم نیاورد! بابایی که اومد، محمدی رو داشت بوس میکرد که یاسمین زهرا به بابایی اشاره می کرد ممد اونجو (محمد رو بده خاله سارا)، بابایی هم محمد رو داد مامانش و یاسمین پرید بغل بابایی و کلی بابایی بوسش کرد و بازی کرد، بعد مثل یه خانم از توی بغل بابایی اومد پایین و اشاره کرد که حالا محمد رو بدین بابایی!

آخر شب موقع رفتن هم باز محمد توی بغل بابایی بود و بابایی داشت با هاش بازی مشکوله مشکوله می کرد، ندایی اشاره کرد نگاه یاسمین کن، دیدم دخمله با حسرت داره نگاه میکنه، رفتم گفتم محمد برو بغل مامان سارا و یاسمین رو گذاشتم توی بغل بابایی اونم کلی مشکوله مشکوله کرد و خندید! (به نظر می رسه الان یاسمین زهرا نسبت به رفتار بابایی به محمدی حساس شده، آخه یاسمین یه جورایی همه هفته که بابایی نیست دنبالش میگرده و انتظار داره وقتی میاد فقط به اون توجه کنه).

حالا ما موندیم و دو تا کوشمولو که وقتی یکی رو بغل میکنی یا به یکی توجه می کنی اون یکی به نوعی اعتراض می کنه!

فقط این نیست که سر تخت و نی نی لای لای هم کمی کش مکش داریم!

ناناسی: محمد اینجو، من تاب تاب! (محمد رو بذارین توی نی نی لای لای تا من توی تخت تاب تاب کنم یا بالعکس)بغلماچ

یاسمین کوچولووووووو

اینم محمد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله هدی 2
3 آبان 91 13:55
سلام.
آخی عزیزمممم محمد تو هم بلد شدی!؟؟!؟ به نظر من هروقت دوتاییشون هستن هردوشونو بغل کنید یکی رو این پا یکی رو اون پا نباید این حس براشون به وجود بیاد که مثلا مامانی چون منو بیشتر دوست داره محمدو زمین گذاشت و منو بغل کرد یا برعکس مثلا بابایی چون منو بیشتر دوست داره یاسمینو زمین گذاشت... از این طرفم باز نباید این حس براشون به وجود بیاد که چرا مامانی منو بغل نکرده و مثلا محمدو بغل کرده این طوری حساسیت نشون میدن ولی باید یه جوری متوجه بشن که یاسمین و محمد برای اعضای خونواده هیچ فرق و تفاوتی با هم ندارن هر دو رو با هم بغل بگیرید هیچکدومشونم تقصیری ندارن هر دو تا نی نین و حساس

وااااای خدا آره من خیلی وقته متوجه شدم یاسی و محمد شبیه همن همون عکس اولی که از محمد دیدم تو یه پارچه سبز پیچیده بود با اینکه چیز زیادی از صورتش معلوم نبود ولی شباهتش به یاسمین محسوس بود به خصوص چشماشون بینیاشون با هم فرق میکنه با یه تفاوتم تو رنگ پوست دارن محمد به نظرم روشنتره

اینا هم برای یاسمین و محمد!!

هرچی محمدی تپل تر میشه شباهتشون بیشتر میشه.همون جور که گفتین چشما و مژه هاشون خیلی شبیهه و خیلی از حرکاتشون. مثلا مکیدن شست دست و پا و حروفی که باهاش صدا درمیارن و خیلی رفتارهای دیگه شون که مسلما به این خاطره که از ماماناشون به ارث بردن. ناناسی هم سفیده البته داره کمی گندمی میشه و رنگش مثل مامانش و البته من میشه(منم خودمو قاطی میکنم که بگم هستم!). سارا سفیده و ما دوتا سیاه البته ما هم کوشمولی هامون سفید بودیم و زمونه گندمی مون کرده!
عمو وتاتیاناومحمد خان
3 آبان 91 20:48
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا این عزیزا رو کی میتونم بخورممممممممممممممممم منننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن.......
چقد خومزه اید شمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا



خیلی عمو خومزه هستن. آدم دلش غش میره..........
مامان قند عسل
5 آبان 91 1:08
ای جانمممممممم.چه کیفی میکنین شما با این دو تا فسقلیه خوشمزه.آرتین هم اولین باری که حسودی کرد هم سن محمد بود.چقدر شبیهن دخترخاله و پسرخاله.


ممنونم خاله جون.به قول عمه زهرای یاسمین جون که روانشناسن بچه ها این دوره خودمدارن نه حسود. ولی واقعا عشقن!
میترا
5 آبان 91 23:37
الهی من فدای هر دوتاشون. خوب محمدم ماشاالله بزرگ شده و میفهمه. یاسمین هم یه مدت تک بوده و همیشه مورد توجه. حسابی حواستون به هردوتاشون باشه

چشم خاله جون. این جوجوهای ما تازه دارن می فهمنن که هرچی بیشتر نمک بریزن به نفعشونه. البته ما هردوتا رو عین هم و مثل هم دوست داریم و بهشون توجه می کنیم.
عمو دون.....
9 آبان 91 21:03
واااااااااااااااا پسر طلا تو کجاییی؟
من به عشق تو میام خوووووووو


مامان گلی کیمیا
12 آبان 91 0:50
قربون اون چشمهای خوشگل شما دوتا فرشته بشن که اینقدر نازه


ممنونم. چشمای زیباتون ناز می بینه