منم بله!
دیشب سه شنبه 2 آبان 1391، یاسمین زهرا خانم با مامان و باباش اومده بودن خونه ما و بعدش قرار بود محمد اینا بیان تا همگی بعداز چندروز که بابایی از تهران میان دورهم باشیم. ناناسی خوشگلم که کمی سرماخورده بود از دکتر میومد ولی خدا روشکر مثل همیشه سرحال بود و فقط کمی آبریزش بینی داشت. داشتیم با هم گردو بازی می کردیم که محمد اینا اومدن و دوباره با جیغ و خوشحالی پرید دم در. محمد هم از اونطرف ذوقشو میکرد.
محمد بغلم بود و یاسمین هم دور و برش میچرخید تا اینکه یاسمین دوید رفت بغل عمو علیرضا یعنی بابا علیرضا محمد کوچول. من دیدم محمد داره اعتراض میکنه و اِ اِ میکنه! همون موقع مامانی که توی آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بود اومد و یاسمین رو بغل کرد و کلی ماچ و بوسه که یهو دیدیم محمدی خان دوباره شروع کرد به اعتراض کردن و میخواست گریه کنه! وای خدای من! یعنی شما هم بله؟؟؟؟!!!! تا آخر شب چندبار امتحان کردیم، هروقت یاسمین میرفت بغل مامانی، مامان سارا یا بابا علیرضا، محمدی غر میزد و میخواست گریه کنه و حتی خودشو میکشوند به طرف بغل اونا تا اونو بغل کنن و هر وقت یاسمین رو میدادن کس دیگه آروم میشد!!!!
محمدی این دوسه هفته که میاد خونه ما میمونه (البته دو سه بار در هفته که مامانش شیفته) خیلی به مامانی وابسته شده و اینو دیشب با اعتراضش به یاسمین که می رفت بغل مامانی نشون میداد! هرچند خیلی برای مامانی این حرکت شیرین بود ولی از طرفی نصف دیگه قلبش یاسمینه و اگه محمد اینجوری بخواد حساس باشه هر سه تایی اذیت میشن. البته یاسمین هم هر از گاهی حساسیتش رو نسبت به محمد وقتی من یا مامانی بغلش کنیم نشون میده (قبلا خیلی بیشتر بود).
یاسمین خانوم هم البته کم نیاورد! بابایی که اومد، محمدی رو داشت بوس میکرد که یاسمین زهرا به بابایی اشاره می کرد ممد اونجو (محمد رو بده خاله سارا)، بابایی هم محمد رو داد مامانش و یاسمین پرید بغل بابایی و کلی بابایی بوسش کرد و بازی کرد، بعد مثل یه خانم از توی بغل بابایی اومد پایین و اشاره کرد که حالا محمد رو بدین بابایی!
آخر شب موقع رفتن هم باز محمد توی بغل بابایی بود و بابایی داشت با هاش بازی مشکوله مشکوله می کرد، ندایی اشاره کرد نگاه یاسمین کن، دیدم دخمله با حسرت داره نگاه میکنه، رفتم گفتم محمد برو بغل مامان سارا و یاسمین رو گذاشتم توی بغل بابایی اونم کلی مشکوله مشکوله کرد و خندید! (به نظر می رسه الان یاسمین زهرا نسبت به رفتار بابایی به محمدی حساس شده، آخه یاسمین یه جورایی همه هفته که بابایی نیست دنبالش میگرده و انتظار داره وقتی میاد فقط به اون توجه کنه).
حالا ما موندیم و دو تا کوشمولو که وقتی یکی رو بغل میکنی یا به یکی توجه می کنی اون یکی به نوعی اعتراض می کنه!
فقط این نیست که سر تخت و نی نی لای لای هم کمی کش مکش داریم!
ناناسی: محمد اینجو، من تاب تاب! (محمد رو بذارین توی نی نی لای لای تا من توی تخت تاب تاب کنم یا بالعکس)
یاسمین کوچولووووووو
اینم محمد