محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

نيم سالگي من و عيد فطر

1391/5/30 14:37
نویسنده : خاله هدی
1,761 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه عيد فطر رو به همه دوستاي خوبم تبريك ميگم. انشااله طاعات و عباداتتون قبول درگاه خداوند قرار گرفته باشه.

ني ني شكلك

امروز ساعت 7.50 دقيقه صبح روز دوشنبه 30 مرداد 1391 من،‌ خوشگل خوشگلا،‌ قند عسل، محمد كوچول شش ماهه يا بهتره بگيم نيم ساله شدم.

 

توي ايام، توي اين عيد بزرگ، اين بزرگترين هديه اي بود كه به دوستدارام دادم. براي همين ديشب در روز عيد فطر كه مصادف با شب نيم سالگي من بود، مامان و بابام يه كيك كوچولو با شام گرفتن و رفتيم خونه ماماني و بابايي تا با همديگه از اين لحظه لذت ببريم.

ديشب،‌ يه جشن كوچولو گرفتيم البته با حضور من و ياسمين زهرا فقط اداي جشن رو درآورديم. يكي درميون يا من نق ميزدم يا ياسمين زهرا! خاله هدي بعداز رفتن ما يادش اومد كه كلاه بوقي سرم نذاشته و كلي تا نصفه شب غصه خورد! (بيكاري خاله)

اول از همه قبل از اينكه زنگ در رو بزنيم صداي گريه و جيغ و ويغ من از كوچه ميومد! خاله هدي دويد اومد تو راه پله و منو از بابا عليرضا تحويل گرفت تا اون بره شام رو بگيره. مامان سارا هم كيك دستش بود. خلاصه با ناز و ادا و گريه ننري اومدم پيش خانواده. همه ريختن دورم و من يادم رفت كه چرا گريه ميكردم. راستي دخمل خاله نيومد پيشم چون شيطون بلا خوابيده بود.

ياسي خانم، از شب قبلش يعني شب عيد فطر با خاله ندا خونه ماماني اينا بودن. خونه رو بمبارون كرده بود اساسي. هرچند كمي جمع آوري كرده بودن ولي آثار تخريب همچنان پابرجا بود...

اول از همه يكي دوتا عكس با كيكم گرفتم و بعدش شام خورديم يعني بقيه شام خوردن جز من و ياسمين خوابالو. همه ميگفتن تا ياسمين نيست بياين شام بخوريم! از بس اين دخمل خاله ما شيطونه و از سروكول همه و از در و ديوار بالا ميره ماشااله. يه چي ميگم يه چي ميشنوين! اينجا هم كه كاملا خونه خاله است و هركاري دلش بخواد ميكنه و كسي هم چيزي بهش نميگه. البته همه از فردا ميترسن كه من راه بيفتم و ميگن اين پسره حتما درستي چشم در مياره!!

رفتم شير بخورم كه ديديم صداي گريه ياسي خانم از توي اتاق ديگه مياد، توي بغل خاله هدي رفتيم پيش دخمل خاله، ياسمين تا منو ديد خنديد و با اون چشمهاي خوشگلش زل زد بهم،‌ منم كه تا اون لحظه داشتم نيگاش ميكردم يهو جيغ كشيدم و ياسمين ترسيد و وحشت كرد و زد زير گريه!

حالا بيا و درستش كن! به قول بابا عليرضا آلودگي صوتي ايجاد شده بود در حد تيم ملي. يكي درميون يا من يا ياسمين داشتيم نق لوسي ميزديم. نق لوسي يعني اينكه به من توجه كنين نه به اون يكي!تعجب

اول از همه بابايي قبل از اينكه كيك رو بياريم عيدي و هديه اش رو داد. نفري 50 هزار تومن به من و ياسمين زهرا (البته ياسمين زهرا ديشب توي مسجد از بابايي عيديش رو گرفته بود)،‌ ماماني هم دويد و رفت و يه لباس عروس خوشگل براي ياسمين و يه بلوز و شلوار براي من آورد. خاله ندا هم يه تلفن موزيكال برام خريده بود و اونم كادوش رو داد. خاله هدي هم دي وي دي موسيقي كودكانه براي من و ياسمين زهرا كادو گرفته بود. ما هم براي ياسمين ماژيك خريده بوديم. خلاصه همه با هم ديگه و تند تند كادوها رو دادن.

خاله هدي گفت بابا صبر كنين كيك رو كه نياورديم كه ديد نه اصلا نميشه! ياسمين غر غرو لباسي رو كه ماماني براش گرفته بود كرد تنش و ذوق كرد. بعد كيك رو آورديم و چون مامان و بابا شمع يادشون رفته بود بگيرن يه شمع كوشولو گذاشتن روش و شروع كرديم به عكس گرفتن.

عكسها بد نشد ولي خب،‌ يكي من رو گرفته بود يكي ياسمين رو، يكي عكس ميگرفت و بقيه دست ميزدن و شكلك درمياوردن كه ما دوتا يه كم همكاري كنيم. كلا خيلي انرژي گرفتيم از اين بنده هاي خدا!

كيك رو تند تند بريدن كه صداي گريه من بلند شد. آب دهنم بدجور جاريه و همه ميگن شايد قراره دندون دربيارم كه اينقدر ناآروم شدم. خلاصه رفتم بغل عمو احسان تا باهام كمي بازي كنه كه خاله تلفن موزيكال رو كه برام خريده بودن آورد. اولين صداي موسيقي با صداي خنده و شادي من همراه بود. اينقدر ذوق كردم و خنديدم كه همه از خنده هاي من غش كردن. سر تا پاي عمو احسان رو از آب دهنم خيس كردم.

بعداز اون دوباره شروع كردم به غر و لند، اين بار خاله ندا، فرفره موزيكال و رنگي ياسمين  (خاله اسمشو درست نميدونه!!!)  رو برام راه انداخت و من با كله ميرفتم سراغش و ساكت ميشدم. تا از كار ميفتاد ميزدم زير گريه و وقتي راه مينداختنش دوباره ساكت ميشدم. يه فيلمي بودم براي خودم!!!

اين بالا من خودم تهناي تهنا نشستما!‌ البته چند ثانيه بعد با كله ميخواستم برم تو كيكنیشخند

اينجا هم تو بغل خاله هدي ( به قول ياسمين ددايي) هستم.

 

اونا كه اون پشت قايم شدن،  بابا عليرضا و مامان سارا هستنیول

اين سارق كوشولو رو هم كه همه ديگه خوب ميشناسينقلب

اينم كه خود خودم هستم. دوربينه كه داره ازم عكس ميگيره. نيگاي چال خوشگلم كنين.قلب

پي نوشت:

- مامان و بابا ميخواستن يه جشن خوشگل برام بگيرن كه شرايط اجازه نداد. اول اينكه خانواده باباعليرضا مسافرت بودن. بعد از اون براي خريدن كيك، چون از قبل سفارش نداده بودن و روز عيد هم بود كل قناديهاي خوب شهر رو گشته بودن و خسته و نالان به زحمت يه كيك گير آورده بودن اونم بدون شمع!حتي براي شام حدود يك ساعت و نيم توي صف سفارش ايستاده بودن. خلاصه، مامان و بابا خسته و كوفته با يه پسمل نق نقو حدوداي 9و 40 دقيقه شب رسيدن خونه ماماني و بابايي.

بعدشم كه همه چي تند تند شد! البته خاله ميگه اشكالي نداره، مهم يادآوري اون روز قشنگه، روزي كه من يهو و سرزده پريدم و اومدم توي اين دنيا. خاله ميگه شايد به خاطر عجول بودن خود منه كه همه چي تند تند و يهويي ميشه! بهرحال امروز دوشنبه، 30 مرداد 91 من يه مرد كوچولوي مقاوم و سخت كوش نيم ساله شدم.

هورررراااا به خودم و خالق مهربونم كه اين همه شادي رو نصيب من و خانواده ام كرد.

شكرت خداي مهربون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

خاله هدی 2
30 مرداد 91 16:59
سلام عزیزمممم گلم خوشگلم ماااااشاااالله گل کوچولومون نصف ساله شده مبااارکه حاجی نق نقووو
واقعا جای شکر داره گل محمدی ما
عکساتم ماه بودن مااااشااالله خیلییییی ناز بودن کلی دلم برات تنگ شده بود
شش ماهه شدنت مباااااااارککککک
این روز قشنگو به مامان و بابا و بقیه خونوادتم تبریک میگم جیگرررر


ملسی خاله جونم. این همه محبت شما هیچوقت فراموشم نمیشه
خاله هدی 2
30 مرداد 91 17:01
راستی یادم رفت بگم عکس اولی ماهه هزار ماشالله شکار لحظه ی توپیه


آره این عکسه رو خاله هدی، خاله ندا، مامان سارا و مامانی با کمک هم گرفتن! آخه من کله گنده تا کیک رو میدیدم حمله میکردم طرفش تا بخورمش!
تاتیانا و عمو جون
30 مرداد 91 22:31
سلاممممممممممم وروجک چه عکسی این اولی خیلی نازه بخدااااااااااااا
اقا نکن چی کار میکنی شما باز رفته سر وقت این کیکه از دست توانگشتشو ببین////////ما با اینا کار نداریم ما کیک میخوایم یالا
محمد جان بزار حرف دل برات بنویسم شش ماه از وجود پر برکت تو میگذره خیلی اتفاقات افتاد ریزو درشت اما اونی که من میدونم اینه خیلی عزیزی فقط همین خدا حفظت کنه
عکسای این پست حرف نداشت دست همه تون درد نکنه


ملسی عموی مهربونم. شما خودتون حرف ندارین
مامان یاسمین زهرا
31 مرداد 91 0:59
قربون چال خوشگلت بشم عزیزم.فدای تک تک سلولهات بشم خودذم خوشگلم.تولدت مبارک


خاله مهربونم دوست دارم کلی
مامان قند عسل
31 مرداد 91 1:29
مبارک باشه پسر خوشگل و مقاوم.خاله جون انشالله همیشه خبرای خوب خوب باشه و خنده روی لبهاتون باشه.


ملسی خاله جونم
مامان گلی
31 مرداد 91 1:37
مبارک باشه عزیزم .انشالله همیشه شادباشی : الهی من قربون اون چشمهاولبهای خوشگلت بشم که آنجوری ذوق کیک را میزنی


ملسی مامان گلی جونم.جای شما خیلی خالی بود
مامي نسيم ( مامان ملودي )
31 مرداد 91 9:34
اي جاتم چه عكساي نازي انشا الله هميشه خوش باشين


مرسی خاله
مامان ریحان عسلی
31 مرداد 91 17:49
سلام
6 ماهه شدنت مبارک عزیزم
وای عکس اولی خیلی خوردنیه
کادوهاتم مبارک محمد کوچولو


ممنونم خاله سیمای مهربون
میترا
3 شهریور 91 1:57
تولد نیم سالگی ات مبارک پسر نااااااااز. ماشاالله به این پسرخاله و دختر خاله که دلِ منو بردن. عکسِ آخر رو خیلییییی دوست دارم


مرسي خاله
مامان دینا جون
6 شهریور 91 20:47
تولد نیم سالگیت مبارک عزیزم.ایشالا 100 و نیم ساله بشی خوشگلم.


مرسی خاله جون
خاله هدی 2
9 شهریور 91 14:15
محمدم واکسن که اذیتت نکرد؟؟؟؟


خاله شنبه يا يكشنبه نوبتشه
كودك خلاق فردا
10 مهر 91 8:28
واي عزيزم چه قشنگ مي خنده.خدا حفظش كنه.منم يه ني ني تو دلمه برام دعا كن سالم بدنيا بياد.

ممنونم. انشااله که نی نی شما هم سالم و سلامت به دنیا بیاد و کلی کیفشو ببرین
عسل
27 مهر 91 23:47
چقددددد تو ماهی چمش درشت من....