محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

اولین چنگول روی مماغ خاله هدی و کلی حرفای دیگه

1391/5/21 8:52
نویسنده : خاله هدی
1,067 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 18 مرداد ماه، اینجانب محمد آقا، اولین چنگول رسمی خودم رو نثار مماغ خاله هدی کردم. خاله ای بیچاره بغلم کرده بود و صورتشو گذاشته بود کنار صورتم و باهام حرف میزد که با یه دست چونه اش رو گرفتم و با دست دیگه ام مماغشو اساسی گرفتم و چنگ زدم. مگه من از دخمل خاله یاسمین کمترم؟!!ابله

حالا بذارین خاله یه کم از زبون من توی این دوران 5 ماهگی بگه:

- مامان سارا بالاخره دزدکی منو گذاشت توی روروک و منم شکمو فقط کله ام رو برده بودم سمت میز روروک و میخواستم بخورمش!

- عاشق موسیقی هستم اونم چیزی که خودم بنوازم. عین بچه موتزارت میشینم و خم میشم روی ارگم! و می نوازم. بین ملودی هایی که می نوازم یکی درمیون دکمه صدای گاو رو میزنم و ...

- بد اخلاق شدم و هی گریه میکنم در حد باشگاههای اروپا! ننر شدم کلی!

- مامانم همش باید بشینه کنارم و باهام حرف بزنه و قربون صدقه ام بره! مامانم این اواخر مجبور شده تاب برقیم رو بیاره بذاره توی آشپزخونه تا هم پیش من باشه و هم غذا بپزه!

- وسایل آروم کردن من موقع جیغهای بنفش و گریه های وحشتناک یکی جعبه قرصه و یکی دیگه اش بوس کردن مداوم پشت کله ام!

- غلت میزنم اساسی. چند شب پیش فکر کنم شنبه یا یکشنبه شب بود، پیش خاله هدی و مامانی بودیم. مامانی روی زمین داشت باهام بازی میکرد و در حد 30 ثانیه دوید رفت توی آشپزخونه و بعدش یهو گفت: حواستون به اینم هست؟ خاله هدی و مامان سارا نگاه کردن دیدن بله! من حدود یک متر رو با غلت زدن پیمودم و داشتم از روی فرش میرفتم روی سنگ فرشهای کف هال که زودی به دادم رسیدن.

http://www.niniweblog.com/upl/yasaminzahra-pouryasin/13445138347.jpgاین عکس رو خاله از وبلاگ یاسمین دزدیده

اینجا برای اینکه من و یاسمین (بخصوص یاسمین غرغرو) یه عکس درست و حسابی داشته باشیم، مامانی داره برامون ادا درمیاره. یاسمین هم غش کرد از خنده اما من متعجبم از حرکات مامانی مهربونمون.

درضمن توجه داشته باشین این هنر عکاسی خاله نداست که من و یاسمین تقریبا هم اندازه افتادیم ها!

 بقیه در ادامه مطالب:

- موهای خاله هدی رو هم تا به حال چندبار خوب کندم!

- کلا نمی دونم چرا هر لباسی که می پوشم این شکمم همش بیرونه!

- لگد هم میزنم! پنجشنبه شب گذشته 12 مرداد، با یاسمین سر یه عروسک دعوامون شد. اون میکشید و من میکشیدم. بالاخره دختر خاله موفق شد و عروسک رو ازم گرفت. همین که بلند شد بره، منم یه لگد بهش زدم (البته لگده خودش در میره منظوری ندارم) و اونم که تازه راه افتاده و کامل تعادل نداره افتاد زمین و با ترس عروسک رو داد به من و با حالتی خاص اشاره کرد بیا بگیر و گفت: ممد!نیشخند

- این آب دهن ما همچنان جاریست و گاهی بادکنک میسازیم، گاهی شوت میکنیم.

- از بس در شبانه روز این مامانم هی منو میشوره، منم وسواس شدم و اگه یه کمی کاری کرده باشم (شماره یک یا دو) خونه و محله رو میذارم روی سرم که بیاین به دادم برسین، مردم از کثیفی!

- پستونک نوزادیم رو با هیچ چیز عوض نمی کنم! همچنان عشق اول و آخر من اون پستونکه است که وقتی توی عکسای نوزادیم میدیدن میگفتیم مال بچه غولهاست.

- داره موهام کم کم درمیاد و مژه های خوشگلم مثل دخمل خاله بلند و پر شده!

- دیگه کاملا میدونم محمد کیه!!! سرمو به همه سمت به دنبال کسی که صدام میکنه میگردونم!

- مثل اینکه مثل دختر خاله یاسمین، عاشق اتاق بمب خورده خاله هدی هستم. میرم اونجا از بس سرمو اینور و اونور میگردونم که خاله میترسه سرگیجه بگیرم. دختر خاله که با کله میره اونجا و دوست داره بره روی تخت خاله بشینه و عروسکاشو کش بره!

- تلویزیون و برنامه های ورزشی هم که باب میل اینجانبه ولی مامانم سعی میکنه فعلا اینا محدود باشه!

- وای از دست بابا و مامانم، از بس ماچم می کنن دل بقیه ریش میشه، یه بند، مداوم، صدادار و...!

- شنبه ظهر که مامانی و خاله اومدن دنبال من و مامانم، خاله هدی منو زودی آورد توی ماشین. همچین با تعجب نگاه اون و مامانی میکردم که انگار هیچوقت ندیدمشون. جدیداً نمی دونم چرا غیر از مامان و بابام کسی رو به جا نمیارم!

- این قضیه لب ورچیدنم هم همچنان ادامه داره! چهارشنبه 18 مرداد که خاله ندا داشت از من و یاسمین عکس میگرفت آخراش همچین بغض میکردم که نگو. البته اولش یاسمین کلی با خاله هدی مبارزه میکرد که بغلش نکنه و عکس نگیره و من متعجب نگاهش میکردم. برام عجیب بود دختر توی این سن و سال، این چه حرکاتیه که انجام میده!قهقهه عکسه رو صفحه قبل گذاشته خاله.

- قیافه ام اخمو اخمو هست! یعنی همیشه یه گره توی ابروهامه. خدا کنه بداخلاق نشمزبان

- یه چندروزیه لیسک (دندونی) استفاده میکنم، محکم میگیرمش و میکنم توی دهنم و درضمنش یه حرفهایی هم میزنم!

- پستونکم رو هم خیلی وقته (شاید یک ماهه) که خودم با دستم درمیارم و میکنم دهنم. گاهی اوقات که دهنم رو پیدا نمیکنم، جیغ و گریه و داد و ...

- وای وقتی بغل کسی باشم و گریه کنم، باباعلیرضا عین فنر می پره بالا و در عرض یک صدم ثانیه بالای سر طرف حاضر میشه که ببینه چی شده. خاله هدی هم که قلبش ضعیفه کلی از این حالت میترسه و برای همین تا احساس میکنه من میخوام گریه کنم منو میده به یکی دیگه!اوه

- همه میگن از چشمام شیطنت میباره، احتمالا سال دیگه اینموقع ها، چیزی از اسباب و اثاثیه خونه مامانی اینا نمونده باشه!

- همچنان عاشق انگشتام هستم و گاهی به اون پستونکه ترجیحشون میدم. طوری که بعضی موقع ها تا حلقم میبرمشون و بعدشم ...

- شیشه شیرم رو هم یه دو سه هفته ای هست که خودم میگیرم.

- نمی دونم چرا با دوربین خاله هدی اصلا خوشگلی هام معلوم نیست. خاله ندا هم کم وقت میکنه ازم عکس بگیره و مامانم هم که عکساش رو فقط برای خودش نگه میداره.

- پنجشنبه 19 مرداد هم یه سر رفت بیمارستان خاله هدی و کلی خودش و دوستاشو مشعوف کردم ولی من اصلا به هیچ کدومشون نخندیدم. سعی دارم از حالا پسر سنگین رنگینی باشم و اصلا به دخترا نگاه هم نکنم. تازه بعضی از دوستای خاله میگفتن این که پسر نیست شکل دختراست! زبان

- حالا فعلا اینا رو داشته باشین تا بعد ببینم چی میشه!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامي نسيم ( مامان ملودي )
21 مرداد 91 8:58
اي جانم ديگه ماشا الله هزار ماشا الله واسه خودت مردي شدي ها خوشگل خان . اما مو و ماماغ خاله هدي رو نكش و چنگول نگير گناه داره .


یکی گفت: شاید اشکال از مو و مماغ خاله است که توی دست طرف گیر میکنه!
مامان گلی
21 مرداد 91 11:53
الهی من قربونش بشم .مشکلی نیست فقط نباید کارای خوب لطیف انجام بدم تازه خاله جونم کلی ذوق میزنه من روی صورتش راناز کنم

نازه پسملی ولی امیدوارم دستش به چنگ زدن عادت نکنه
عمو وتاتیانا
22 مرداد 91 18:27
ای شیطون
حالا کی گفته تو شبیه دختری؟؟
این یاسمین شیطون رو ببین تو رو خدااااااااااااااااااااا
با دماغ خاله چه کردی توووووووووووووووو؟


عمو، این پسره و دخمل خاله اش با هرکی دعواشون میشه سر خاله خالی میکنن. حالا بعضی ها میگن ممکنه مماغ خاله شون تو آفساید باشه
خاله هدی 2
22 مرداد 91 19:03
سلام چه عجب...
عزیزمممم چه باحالن کاراش.
آره از تو عکسا معلومه هیچی نمی خنده و همیشه عاقل اندر سفیه نگاه می کنه خاله ما خودمون خوشگلیای محمدو می بینیم تو فقط عکس بذار خیلی دوست دارم عکساشو ببینم آخه خیلیییییی کم میبینیم محمدی رو


ممنونم خاله از محبت تون. خیلی سختمه توی این روزا مطلب نوشتن و عکس گذاشتن. الان بیشتر از یک هفته است که دوربینم شارژ نداره و اصلا یادم میره و نمی رسم بزنمش توی برق!!! سارا اینا هم خط های تلفن منطقه شون بهم ریخته و نمی تونن آنلاین شن. ندا هم که یاسمین براش زندگی نذاشته، این بچه ساعت 4 صبح هم داره راه میره و آتیش می بارونه.خلاصه اینکه اوضاعیه! انشااله از اول مهر که کارام درست شد میام سراغ وبلاگ نی نی.
مهدیه
23 مرداد 91 14:49
سلام
چه گل پسر نازی
خدا برات نگهش داره
عزیییییزم


مرسی خاله مهربون
مامان یاسمین زهرا
23 مرداد 91 16:11
جیگر پس کلت برم عزیزدل خاله


خدا نکنه خاله کوچیکه
میترا
25 مرداد 91 16:39
الهی فدای این پسرِ ناز بشم. ماشاالله چه کارهایی میکنی هاااااا. ای شیطون


مرسي خاله جون
مامان گلی
29 مرداد 91 0:34
سلام پسرگلم دلم برات خیلی تنگ شده. عیدت مبارک انشالله درپناه خداوندوزیر سایه خانواده محترمت همیشه سالم باشی به درجات عالی برسی


عيد شما هم مبارك مامان گلي مهربونم. منم دلم تنگ شده ولي هيشكي نيست بياد ازمن عسك بذاره.ملسي از محبتهاتون