محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

سه ماهه شدم

1391/2/30 10:52
نویسنده : خاله هدی
1,392 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب آروینامروز شنبه 30/02/1391 من، محمد آقاي خوشگل و ناناس، سه ماهه شدم. خدايا شكرت به خاطر لحظه لحظه حضورم در اين دنياي زيبا.

 

                                            

   شکلکهای جالب و متنوع آروین  

ماهگيت مبارك محمد كوچول!

سالاد الويه سه ماهگي محمد كوچول

محمد اشكي سه ماهه شنبه 30 بهمن 

مهموناي متعجب سه ماهگي آقا محمد

ياسمين زهرا: " واي اعصاب مصاب ندارما. اين دوباره زد زير گريه"

عكساي بالا مربوط به شنبه 30 بهمنه كه خاله ندا اينا بعداز رسيدن از اصفهان و كمي استراحت اومده بودن خونه ما. محمدي هم سه ماهه شده و خاله هدي بي هنر هم بعد از درست كردن سالاد الويه مثلا اونو به شكل 3 تزيين كرده. خودش يادگاري شد مگه بده؟؟ البته اين قسمت كه الان نوشتم با عكسها تازه اضافه شده (10/3/91- بعد از كلي زحمت من)

شکلکهای جالب و متنوع آروین- ديشب جمعه 29 بهمن به مناسبت سه ماهه شدن ناناسي خوشگله خودم، بابا عليرضا بردمون بيرون و شام سه ماهه شدن قند پسر رو بهمون داد. البته امروز سه ماهه ميشه.

اول رفتيم باغ دلگشا و كلي آب و هوا عوض كرديم. هواي بسيار پاك و خنك و صد البته با حالي داشت. بابايي و بابا عليرضا رفتن مسجد سعدي كه نماز مغرب و عشا رو بخونن كه كلي آدم دور و بر بابايي رو ميگيرن و بعدش بچه هاي محله سعدي، بابايي اينا رو مهمون ميكنن براي بستني و فالوده. وقتي برگشتن ديديم بستني به دست اومدن و ما هم از خدا خواسته خورديم و اساسي چسبيد بهمون.(جاي خاله ندا و عمو احسان و ياسي ناناسي سبز- هرچند خاله ندا به خاطر ياسمين 5-6 ماهه نمي تونه لبنيات بخوره ولي باز جاشون خيلي خيلي خالي بود) خيلي زياد بود طوري كه يه كاسه رو فقط من و ماماني و بابايي با هم خورديم. مامان سارا هم خوشحال يه ظرف رو برداشت كه بخوره ولي نتونست تمومش كنه. قبلش ماماني داشت ميگفت توي اين هوا "آش كارده" خيلي مي چسبه و من گفتم باقله گرمك يا همون "باقالي" تهراني ها. بستني كه اومد يادمون رفت چي دلمون كشيده بود، تا اينكه مامان سارا و بابا عليرضا گفتن ميرن يه قدمي بزنن. ما هم نشسته بوديم و محمدي كوچولو رو هي مي پوشونديم آخه هوا هي سرد و سردتر ميشد. اول جوراب رفت پاش بعدش كلاه رفت سرش و در آخر ديدم خيلي سرده گذاشتمش توي قنداق فرنگيش و اونم يه خواب خوش و  شکلکهای جالب و متنوع آروینعميق رفته بود. ماماني گفت هنوز لپاش سرده. بغلش كرد و خوب و اساسي توي بغلش گرمش كرد. مامان سارا و بابا عليرضا بعد از چند دقيقه با دست پر برگشتن: يه ظرف باقله گرمك و يه ظرف آش كارده...! از خدا چي ميخواستيم ما؟؟ جاي خاله ندا اينا بازم خالي، عالي عالي بود؟ خورد و خوراك تموم شد، رفتيم براي خوردن شام! اين شام خوردن داشتا. آخه شام سه ماهه شدن آقا محمد ما بود و بابا عليرضا از قبل ازاينكه از خونه راه بيفتم هي ميگفت شام مهمون من هستين.

پيشنهاد اول بابا عليرضا هفت خوان بود كه بابايي گفت نه، خيلي شلوغه!! گفتيم بريم همون پاتوق هميشگي خودمون كه ما هيچوقت از خوردن غذاهاش سير و دلزده نمي شيم. اسمش همبرگر ذغاليه ولي وقتي بچه بوديم اسمش نارمك بود شايدم ونك (چرا قاطي كردم؟؟!!!) و هميشه آخر هفته ها كه بابايي ميومد و ما رو ميخواست توي شهر بگردونه مياورد اينجا. اون موقع لوبيا گرم هم داشت.هيچ جا مثل پيتزا و همبرگر و سيب زميني اونو نمي تونه درست كنه. شايد چون خاطره خوشي ازش داريم اينجوريه. خلاصه خوشحال و شاد رفتيم كه ... دركمال تعجب ديدم بسته!!!!!!! از رو نرفتيم كه! به پيشنهاد من رفتيم مهرداد برگر، آخه اونم همبرگر ذغالي داره، خداييش غذاش خوب بود و بهمون چسبيد... بهرحال اينجوري سومين ماهگرد گوگولي مگوري خودمونو جشن گرفتيم. انشااله امشب خاله ندا اينا هم ميان و بازم الكي براي خودمون جشن ميگيريم و چيز ميز ميخوريم... دلمون اينجوري خيلي خوشه... خدايا شكرت

محمد فشن در آخرين روز از دوماهگي- جمعه 29 بهمن 91

 بازم محمد فشن اينبار در حال غر زدن

اينم زلفاي محمد فشن كه ماشااله مثل زلفاي دخمل خاله اش كمنده و پرپشته

اينم تنها عكس بيداري محمد آقا وقتي رفته بوديم بيرون (همون جمعه)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

خاله جون
30 اردیبهشت 91 10:51
تو عزیززززززززززززززز منیییییییییی...
3 ماهگیت مبارک خوشگلم
ایشالله شام سی سالگیت


شما بزرگواري
مامان گلی
30 اردیبهشت 91 13:17
انشالله همیشه شاد باشی درکنارخانواده 3ماهگی گلپسرم مبارک قربون قدوبالاش بشم من هرروز داره بزرگتر میشه عزیزدلم

ممنونم مامان گلي جون مهربون
مامان گلی
30 اردیبهشت 91 21:45
انشالله شام دامادی وشام 3ماهگی دخترت را به خاله هدی جون بدی ناز پسرمن

انشااله. مرسي
مامان یاسمین زهرا
31 اردیبهشت 91 1:25
پس ما یه شام طلبکاریم


ايشالو با 4 ماهگيش
میترا
31 اردیبهشت 91 1:36
3ماهگیت مبارک پسر نااااااااااااز... خوشحالم که بهتون خوش گذشته


ممنونم
مامان ریحان عسلی
1 خرداد 91 11:01
سلام
3 ماهگیت مبارک


مرسي خاله جون
مامان قند عسل
2 خرداد 91 0:56
انشالله همیشه سالم و خوش باشید . 3 ماهگی پسر دوست داشنی رو هم تبریک میگم . راستی خاله هدی نگفتی شغل بابایی چی بود؟ مردم از فضولی

مرسي خاله. حالا اونم باشه بعدا ميگم
خاله جون
2 خرداد 91 12:23
سلام...
چی شد خاله هدی؟ عکسای شام سه ماهگی محمدو میگم قرار بود همون شب بذاری ها...نذاشتی ولی
من دوست دارم تند تند عکسای محمدو ببینم
منتظرم.


چشم خاله. كامپيوتر مامان سارا قاطي كرده بود و memory reader منو برده بود تا يه سري عكساي ني ني شو بذاره روي لپ تاپش. نگراني براي ياسي هم از طرف ديگه نشد كه عكس بذارم. حالا ديشب امكاناتم رسيد، ببينم مي تونم عسكاشو بذارم
مامان گیلاس
3 خرداد 91 9:10
سلام
3 ماهگیت مبارک خوشگل خاله



مرسي خاله جون
میرزا کوچک خان
4 خرداد 91 9:31



مامان دینا جون
4 خرداد 91 16:43
3 ماهگیت مبارک عزیز دلم.
خاله هدی و مامان سارا پیش ما چرا نمیاین؟


ممنونم خاله جون. چشم اين مدت يه خرده كارهامون زياد بود نشد بيايم


مامان گلی کیمیا
5 خرداد 91 15:17
کجایی پگل پسرمن دلم تنگ شده برات.معلومه مامان سارا را خیلی مشغول کردی


خاله كاميپوترمون ويروسي شده و فعلا بابام هم وقت نمي كنه درستش كنه. خاله هدي هم ديروز كلي وقت گذاشت تا وبلاگ رو به روز كنه، كامپيوترش reset شد و همه اطلاعاتش پريد
مامان یاسمین زهرا
6 خرداد 91 0:50
دلم برا محمد تنگیده.
خاله جون
6 خرداد 91 13:19
سلام...
اینم خیلی خوشگله قالب وبلاگ سینا هم مال همین سایته فقط من برای اون پس زمینه هم انتخاب کردم...

دلم کلی برای محمدتنگ شده خاله چرا نمیای ازش بنویسی و عکساشو بذاری؟؟


خاله جمعه 3-4 ساعت داشتم وبلاگ محمد و ياسمين رو به روز ميكردم كل سيستم رفت هوا، حتي ذخيره هام هم از بين رفته...فعلا اعصاب مصاب و اخلاق مخلاق ندارم
یاسمین زهرا
6 خرداد 91 13:30
محمدمممممممممممم من محمد میخوام

فعلا شما ويروس دارين نميشه محمد رو ببينين. برين خوب شين بعد بياين
چه حالي داره از اينور فقط محمد مال خودمه و از اونور ياسمين. اون خاله ديگه اشون نيست كه سهم بخواد
مامان سامان
6 خرداد 91 18:23
سه ماهکیت مبارک.سامان منم الان سه ماه و2 روزشه .خوش باشین همیشه

نازي پسمل خاله
میرزا کوچک خان
7 خرداد 91 9:24
خداروشکر که محمدجان الان حالش خوبه...
چی شد که زود به دنیا اومد؟ چرا بدنش پر از بخیه شد؟ برام میگی؟ نگران سینا شدم...

دليلشو نمي دونيم كه چرا زود به دنيا اومد؟؟ هنوزم داريم دنبال علت ميگرديم ولي فكر كنم شايد اضطراب و عدم استراحت كافي مامانش باشه. 47 روز زودتر همين جوري دنيا اومد و چون هنوز ريه هاش كامل نشده بود 21 روز توي بخش آي سي يوي نوزادان بستري بود. قسمت ريه هاشو از رو سوراخ كرده بودن تا لوله و ساكشن بفرستن داخل. تمام تن و بدنشو براي خونگيري و زدن سرم سوراخ كرده بودن و حتي قسمتي از سرشو تراشيده بودن براي زدن سرم... خدا خيلي بهمون رحم كرد خيلي خيلي... درضمن خيلي هم كادر پزشكي و پرستاري براي موندنش تلاش كردن كه اجرشون واقعا با خدا... الانم وقتي فكرشو ميكنم گريه ام ميگيره..


نگران سينا براي چي شدي؟؟؟ گفتم مراقب خودت باش و از خودت كار نكش بذار يه چندروزي بقيه كار كنن
میترا
8 خرداد 91 1:58
گل پسرمون کجاست. دلمون تنگشه


خدارو شكر خوب خوبه خاله جون. امروز و فردا براش پست با عكس ميذارم
امیر ناز نازی محمدهستم
11 خرداد 91 18:01
سلاااااااااااااام فدات عمو جون ماشالله خیلی ناز شدی تو ...عکس بیداری شو ببیناین یاسمین شیطون رو ببین تو رو خدا......بدر و مادر محمد مراقب کوچولوی ما باشید. راستی ما هم یه محمد خدا بهمون داد....

ممنونم. راستي؟ شما هم محمد دار شدين؟ خواهرزاده يا برادرزاده شماست؟

به سلامتي تبريك ميگم