محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

16 آبان

سلام عروسکم دیروز یکی از رمانتیک ترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگی من و باباییت بود.سه سال پیش در چنین روزی من و بابایی با هم پیوند عشقولانه بستیم.و عروسکم تو ثمره این پیوندی.عاشقانه دوست داریم نفس. در ضمن نفسم ماه آبان ماه خاطرات زیبا واسه خانواده مامانیه.12 آبان سالگرد ازدواج مامان جون باباجون.16 آبان سالگرد ازدواج من وبابایی.21آبان سالگرد ازدواج خاله ندا و عمو احسان. حالا هم که 4ماه و 10 روزگی شما.و 23آبان هم لوله اندازون و آرمه داری بخاطر شما.   ...
17 آبان 1390

ديشب خوابتو ديدم به خدا

  خيلي برام جالبه. من كه كلاً‌ خداي خواب ديدنم تا به امروز هيچ خوابي درموردت نديده بودم جز همون خوابي كه باعث لو رفتن بارداري مامانيت شد. هموني كه شب نيمه شعبان ديدم. ماماني و باباييت گفتن مي خوان برن و يه ماهي انتخاب كنن و من ديدم كه از بين يه عالمه ماهي كه هركدوم توي يه ظرف كوچكي قرارداشتن،‌ يه ماهي رو انتخاب كردن كه مژه هاي بلندي داشت و در عين اينكه درشتر از بقيه بود يه ظرافت خاصي داشت. از اونجا بود كه رفتم تو نخ ماماني و باباييت و كشف كردم كه ممكنه تو، تو دل مامانيت باشي. مامان جونم تا به شك من پي برد، رفت زير زبون مامانيت و فهميديم بعله!‌ خاله هدي يه چيزي سرش ميشه! ولي بعد از اون هيچ خوابي درموردت نديدم و هيچ انر...
16 آبان 1390

چهار ماه و ده روزگیت مبارک.

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ هنگامي كه كار آن را به پايان رسانيدم و در او از روح خود دمیدم   عروسکم امروز یا فردا چهار ماه و ده روزگیته. موقعی هست که خدا بر تو و بر ما منت میذاره و از روح خودش در وجود عزیزم میدمه. عروسکم مواظب روح خدا باش. مثل مامانت تو فراز و نشیبهای دنیا گمش نکنی.  قربون روح پاکت برم.ایشالله همیشه روحت آسمانی بمونه. التماس دعا عروسک. نویسنده:مامان نی نی ...
14 آبان 1390

هفته گذشته چگونه گذشت؟

سلام عروسکم الان یک هفته ای هست که میخواستم خاطرات عزیزم رو بنویسم اماADSL قطع بود و بابایی هم انقدر سرش شلوغ بود که تا وصلش کرد طول کشید.عزیزم الان يه 10-12 روزی میشه که تکون خوردنهاتو احساس میکنم. تکون که نه مثل اینکه تو شکم مامانی ماهی داره شنا میکنه. تکون خوردنهات مثل ترکیدن حبابه. ماهی کوچولو عاشقتم.   عروسکم شنبه 7 آبان با بابایی رفتیم دکتر تا صدای قلبت رو واسه اولین بار بشنویم.بابایی از سر کار اومده بود. هم روزه بود و هم خسته. ولی به عشق شما بلند شد و رفتیم دکتر. اما امان از عاشقی، مامانی تاریخ رو اشتباه کرده بود واسه هشتم وقت داشتیم. یکشنبه هشتم من خونه مامانم بود که بابا اونجا اومد دنبالم و رفتیم دکتر. خیلی هیجان داشتیم....
14 آبان 1390

ختم قرآن

سلام عروسکم کلی وقت بود واسه عزیزم مطلب ننوشته بودم عروسکم آخه مامان گرفتاریش زیاد شده.کارای خونه هست   رسیدگی به عزیزم هست سرکار که میرم .و امان از این کار!  گلم ببخشید میدونم روزایی که میرم سرکار خیلی فشار بهت میاد و خسته  میشی آخه تا صبحم نمیذاری مامان از کمردرد بخوابه ولی اشکال نداره حالا   فعلا یکی دو شیفت مامانی مرخصی گرفته و نمیره سرکار تا یه کم  استراحت کنه ایشالله ماه دیگه که رفتم صدای قلب کوچولوتو بشنوم یه  یکماهی مرخصی میگیرم تا دوتایی حسابی استراحت کنیم.  عزیزم الان  دوهفته ای هست که با مامان جون و عمه جونا برنامه ختم قرآن واسه سلامتی آقا امام ...
14 آبان 1390

آزمایش FMF

ببخش عروسکم امروز خیلی اذیت شدی از صبح ساعت 07:30 تا حالا که تقریبا ساعت 23:00 هست مامانت استراحت نکرده آخه اونم مقصر نیس دنبال کارای شما بوده قرار بود امروز آزمایش وسونو بدم واسه fmf ی آزمایش نسبتا جدیدی هست که بین هفته 11-13 حاملگی انجام میدن تا از سلامت جنین تا حدود 90٪ مطمئن شن ولی بخت باهامون یار نبود با اینکه دیگه ساعت 1900 کارمون شد ولی ی روز اسیر شدیم صبح که دکتر ادیب نبود عصر که دکتر نجات اللهی دیر اومد مطب و خلاصه امروز خیلی علاف شدیم ولی می ارزید مخصوصا موقعی که دکتر گفت:نی نی تون بد غلقه رو مامانش رفته یا باباش؟گفت باهاش حرف بزن بچرخه تو موقعیت درست قرار بگیره وگرنه هفته دیگه باید بیای و من با عروسکم حرف زدم قربون صدقه ش رفتم 10...
23 مهر 1390

لوله اندازون

ديشب كه جشن ولادت حضرت امام رضا(ع) بود، خونه مادرجون مامانيم دعوت بوديم. مادرجون زحمت كشيده بودن و براي مامانيم سفره آرمه داري انداخته بودن و كوفته سبزي ويژه خانمهاي باردار رو پخته بودن.  مهمونهاي ديشب از خانواده بابايي:‌ مامان جون، باباجون،‌ سه تا عمه جونام و مامان بزرگ بابام و از خانواده مامانيم:‌ مامان جون،‌ باباجون، خاله هدي، خاله ندا، عمو احسان، ياسي زر زر و عموهاي مامانيم با خانواده هاشون بودن. جاي همگي خالي. قبل از شام، اول با چاي، شيريني، پسته و ميوه پذيرايي شديم و مهمونا مقداري با هم صحبت و خوش بو بش كردن. بعدش قرار براين شد كه مراسم لوله اندازون برگزار بشه. طبق اين رسم شيرازي، از طرف خانواده مامان ني ني...
18 مهر 1390

اگر لبخند خدايي...

نمي دانم دختري يا پسر! كلاه صورتي يا كلاه آبي!... مساله ام اين نيست. نمي دانم اگر خدا خواست دوباره لبخندي بزند،‌ آيا سهم ما از آن لبخند تويي يا نه؟! ... يك زهرا خانم سالم و صالح و ماماني و ... شايد يك شاه پسر دردانه يعني آقا محمد سالم و صالح و ... دختر يا پسر، كلاه صورتي يا كلاه آبي، مساله ام اين نيست. فقط مي خواهم سالم باشي و سالم. . . اگر روزي ما از لبخند زيباي الهي هستي،‌ بدان اولين نفري كه در روز دختر به يادت بود من بودم... و اگر يك شير غراني، بدان غرض ابراز علاقه و احساسات است؛‌ همانطور كه گفتم:‌ دختر يا پسر،‌ كلاه صورتي يا كلاه آبي، مساله ام اين نيست. فقط مي خواهم سالم باشي و سالم.   ...
7 مهر 1390