محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

مراسم لوله اندازون و سفره آرمه داري

1390/8/27 17:20
نویسنده : خاله هدی
5,378 بازدید
اشتراک گذاری

شب عيد غدير برامون يه خاطره زيبا شد. توي اين شب مامان جون خيلي خيلي مهربونم زحمت كشيدن و براي اينكه من تو شمك مامانيم يه مراسم قديمي شيرازيو گرفتن.

حدود 40 تا مهمون مونث (به غير از آروين و رادوين كوچولو نوه هاي خاله مريم ماماني) داشتيم و 20 تا آقا و ساير انواع مذكر كه در منزل منتظر شام بودن.

توي اين مراسم، قرار بود حدود 20 نفر از فاميلاي بابايي تشريف بيارن كه فقط 15 نفر به علاوه دختر عمو حنان اومده بودن.

صبح مراسم من و ماماني رفتيم بيرون و ماماني يه كاري داشتن كه انجام دادن بعدشم رفتيم خونه مامان جون مهربونم. مامان جون، خاله هدي، مادرجون ماماني اونجا بودن. بعدش معصومه خانم اومدن با اون كوفته سبزي هاي معروفي كه براي مراسم ماماني درست كرده بودن.

حدوداي دو بعداز ظهر هم خاله ندا و ياسمين زهرا به همراه عمو احسان اومدن و ناهار آوردن. همگي رفتن براي ناهار ولي ماماني طبق معمول گفت صبر مي كنم عليرضا (يعني بابايي من) بياد. درحاليكه من داشتم تو شمكش از گشنگي غش مي كردم به زور و زحمت ديگرون ماماني نشست سر سفره و هنوز كاملا غذاشو نخورده بود كه باباييم هم اومد.يه چند لحظه قبلش هم زن عمو دري مامانيم اومد براي كمك.

مامان جون مهربون و عزيزم همش در رفت و آمد بود. مدام بالا و پايين ميشد كه مبادا چيزي كم و كسر باشه. از چند روز قبل كه چه عرض كنم از دو سه هفته قبل در تدارك بود.

غذاها رو كه آوردن (آشپز پخته بود) مامان جون، مادرجون، زن عمو دري، معصومه خانم و يه مقداري هم خاله هدي و خاله ندا كمك كردن و توي ظرفهاي ريختن و براي سفره آماده كردن.

خيلي دير شده بود. ساعت 4.5 شده بود دقيقا زماني كه مهمونا قرار بود بيان ولي هنوز همه داشتن تند تند كار مي كردن و غذاها رو آماده مي كردن. اولين مهمون يعني عمه عاطفه دختر عمه ماماني كه رسيد همه به خودشون اومدن و دم و دستگاه رو جمع كردن و رفتن كه آماده بشن. چند دقيقه اي نگذشته بود كه دوست مامان جون خانم آسماني با دخترهاي مهربونشون خاله نغمه و خاله ندا وارد شدن و تقريباً‌ چند دقيقه بعد، مامان جون دختر خاله ياسمين با عمه فاطي ياسي اومدن. اما هنوز مامانم اينا آماده نبودن.

ياسمين زهراي نازي نازي همين موقع ها بود كه از خواب بيدار شد. يه نگاهي به دور و اطراف كرد و خنديد. يعني منم بازي! مامانيش يعني خاله ندا يه لباس خوشگل پرنسسي كرد تنش. ياسمين خيلي خوشگل شده بود. ماماني و خاله هدي هي ذوقش مي كردن و باهاش عكس مي گرفتن. من يه كمي حسوديم شد! (از قول خاله هدي)

خلاصه با تاخير مامان جون و دختراش يعني خاله ها و ماماني و ياسمين گلي آماده شدن و رفتن به استقبال خانواده باباييم .

اول از همه مهمونا پذيرايي شدن. عمه عاطفه به كمك خاله ها و مامان جون از مهمونا با ميوه و شيريني و چاي پذيرايي كردن. بعدشم با درخواست مامان جون خوبم، مادرجون (مادربزرگ ماماني) شروع كردن به خوندن مدحي در مورد حضرت علي (ع). ياسمين زر زر توي بغل مادرجون نشسته بود و وقتي همه خانمها با مادرجون همنوا مي شدن و يا علي، يا علي مي گفتن، ياسي خانم بالا و پايين مي پريدن و ذوق مي كردن.

بعد از مادرجون، مامان جون ياسمين مدحي رو خوندن و دوباره مادرجون درمورد عيد غدير و خطابه اون براي مهمونا صحبت كردن و دوباره مدحي ديگه و بالا و پايين شدن ياسمين خوشگله! البته منم توي شمك ماماني سعي مي كردم بالا و پايين بشم و حركات موزون انجام بدم ولي قرارمون با مامان و بابا چيز ديگه اي بود كه بعداً ميگم!

نقل و نبات مجلس ماماني شده بود دختر خاله ياسمين زهرا، ماشااله هم خوشگله و هم خوردني، با اون لباس قشنگش خيلي ماه تر شده بود. تازه ياسمين نازي خيلي هم خوش اخلاق بود. نه غر مي زد، نه احساس غريبي مي كرد و نه بداخلاقي. (درس عبرتي باشه براي من!)

همه ياسمين رو دوره كرده بودن. بخصوص وقتي كه مادرجون قسمت دوم مدح خوندن براي حضرت علي رو خواستن شروع كنن. ياسمين رو نشوندن روي مبل و زن عمو مرضيه ماماني، آروين كوچولو، مائده و صبا دختر عموهاي ماماني اونو دوره كرده بودن و خاله ندا داشت ازش عكس مي گرفت. همهمه و صدا مانع شد كه صداي مادرجون به مهمونا برسه پس از طرف ديگه مجلس خاله باباييم هي داد ميزد خانما ساكت، مي خوايم گوش بديم ولي خب اين ور ياسي خانم داشت دلبري مي كرد.

خاله هدي هم كه دوربين فيلمبرداري دستش بود، دل نمي كند از ياسمين خانم و فقط از اون فيلم مي گرفت. تا اينكه مامان جون و ماماني چند بار بهش تذكر دادن كه مجلس براي كسي ديگه برگزار شده و ياسمين قديمي شده!! خاله هدي هم مي گفت باشه ولي خب، دوربينش به سمت مهمونا بود و سرش به سمت ياسي. حالا چه فيلمي دراومده باشه خدا ميدونه!

 ادامه مطلب....

بعد از مدح و ثناي حضرت علي(ع) كه شور و نشاط خاصي به مجلسمون داد، طلاهايي رو كه بايد توي گردن ماماني مينداختن توي دو تا جعبه خاتم ميون يه عالمه شكلات رنگارنگ توي يك سيني قرار دادن و زن عمو دري با دورزدن به مهمونا نشون دادن و هركي نگاه ميكرد يه شكلات هم به نيت تبرك بر مي داشت. بعضي ها به زحمت و با اصرار زن عمو دري يه مباركه مي گفتن. خاله هدي چون داشت فيلم مي گرفت وقتي اين حالت رو ديد يه مقدار ناراحت شد. آخه،‌ اين مجلسي كه اكثر شيرازيا ميگيرن و توش قراره همه شاد باشن و خودشونو براي به دنيا اومدن يه موجود با ارزش آماده كنن. ولي خب،‌ مثل اينكه بعضي ها زوري اومده بودن... يا اينكه قرار نبود هيچ نسبتي با ني ني يعني من داشته باشن چون اصلاً نه شاد بودن و نه ... بگذريم.

مادرجون شروع كردن به خوندن دعاي فرج و بعدش نوبت به گردنبندهايي رسيد كه مامان جون مهربونم يعني مامان ماماني براي مامانيم خريده بودند. گردنبند اولي رو كه به شكل لوله اي از طلا بود و داخلش يه فلزه رو مادر باباييم گردن ماماني انداخت و گردنبند دومي كه سه سنگ عقيق داشت رو خود مامان جونم به گردن ماماني انداخت. يه صحنه رمانتيك هم به وجود اومد و اون اينكه ماماني خم شد و دست مامان جونو بوسيد و مامان جونم برگشت و دست اونو بوسيد و بعد زير گلوشو، بعدم گفت شب عيد ساداته، بعدشم رفت طرف خاله هدي و خاله ندا و زير گلوهاي اونها روهم بوسيد. خيلي صحنه درامي بود!

بعداز لوله اندازون، مامان جون و زن عمو دري شروع كردن به نشون دادن هداياي ديگه كه البته شامل البسه دوران بارداري، زايمان و شيردهي ماماني ميشه. اينجا هم بعضي ها به سختي لبخند مي زدن و ...

(خدايا ما را وامدار محبت بي دريغت قرار ده و از بغض و كينه و حسد دور بدار! به ما كمك كن تا بدانيم و به ديگران نيز بياموزيم كه باهم بودن و براي هم بودن چه معنايي دارد...)

خلاصه پس از استقبال چشمگير مهمانان گرامي!!!افسوس سفره آرمه داري مامانيم پهن شد. كوفته سبزي شيرازي، حليم بادنجان، كتلت و حلواي كاسه اي! مامان جون خوبم طبق معمول يه هنر جديد رو كرده بودن و حلواي اين سفره داخل نانهايي كره اي و به شكل گردو بود. خيلي هم خوشمزه شده بود. به قول عمو احسان، نون حلوا از خودش خوشمزه تر بود. مخلفات ديگه هم بود مثل خرما، سبزي، ژله كه عمو احسان باباي ياسي زحمت درست كردنشو كشيده بودن، دوغ و نوشابه و... خدا رو شكر سفره خوبي بود و غذاها هم خوشمزه شده بود.

بعد از خوردن غذا، مهمونا شروع كردن به رفتن. خدا خير بده به معصومه خانم كه هم زحمت كوفته رو كشيدن و هم همه ظرفها رو شستن. البته زن عمو سوسن و خاله مريم ماماني به همراه مامان جون (كه همه كارا به دوشش بود) كمكش كردن.

خدارو شكر مهموني خيلي خوبي بود، البته گر بعضي بي توجهي ها رو سانسور كنيم.

دعا كنيد من سالم و سلامت به دنيا بيام. اولين كاري كه ميكنم بوسه ميزنم بر دستاي مامان جون مهربونم كه از روزي كه فهميده من دارم ميام يه دنياش من شدم و يه دنياش ياسمين. و همچنين باباجون خوبم كه خيلي گرفتاره و سرش شلوغ ولي دلش پيش من و مامانيه و طبق گفته خودش با اومدن من ديگه هيچ آرزويي نداره.

مامان جون خوبم و باباجون مهربونم، انشااله هميشه شاد و سالم باشين و من ساليان سال زير سايه پراز خير و بركتتون زندگي موفقي داشته باشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان زهرا نازنازی
26 آبان 90 13:41
سلام چه مراسم جالبی! تا حالا نشنیده بودم انشاالله به سلامتی و با دل خوش
ATeNa
28 آبان 90 11:45
سلام خیلی ممنونم از توضیح کامل این مراسم...
بار دومم بود که میشنیدم یه بار توی وبلاگ مامان تربچه توی همین نی نی وبلاگ خونده بودم...
ایشالله که نی نی به سلامتی و زود بپره بغلتون و بشه هووی یاسمین زهرا


ایشالله
مامان آترینا
14 آذر 90 11:34
بهتون تبریک میگم، یاسمین قربونت برم خاله خیلی لباست زیباست خوشگلم

ملسي محبت دارين خاله جون