100 روزگي
چه روز قشنگيه امروز چهارشنبه 10/03/1391 ، زماني كه ارقام روزهاي زندگيت سه تايي ميشه. چه شوقي و چه شادي برپاست در دلهاي ما به خاطر داشتن نازگل سالم و خوش عطر و بويي چون تو.
روزگيت مبارك!
اين عكس امروزته- ساعت 3.15 ظهر در صد روزگي- تازه از حموم اومده بودي و ماماني خوب خوب شسته تو رو. تو رو خدا نيگاي ناف و شكمش كنين. بچه مون شده عين بهادر نگران نباشين طبيعيه!
دوربينم دوباره ريخته بهم كيفتيتش
ديروز وقتي رفتم خونه، ماماني رفتن بيرون و من و تو و مامان سارا تنها مونديم. همينطوري نشستيم با مامانت كلي فيلمهاي قديمي خانوادگي مون رو نگاه كرديم و كلي خنديديم به همه چي. چاقهايي كه لاغر شدن و لاغرهايي كه تركوندن مثل بعضي ها ... خلاصه كلي خاطرات از ياد رفته برامون زنده شد. فيلم عروس كشون مامان و بابات از همه جالبتر بود. من و ماماني و خاله ندا و زن عمو سوسن و صبا توي يه ماشين بوديم. بابايي با عمو حسين مونده بودن هتل پارس تا همه رو راهي كنن و بعد بيان. موقع همراهي عروس و داماد، همش عقب مي مونديم و داشتيم غر ميزديم و به مامان و بابات يعني عروس و داماد چيز ميز مي گفتيم كه چرا اينقدر تند و خطرناك ميرن... جالبه كه اين فيلمه رو داشتيم براي اولين بار نگاه ميكرديم!!! و من هي مي ترسيدم كه تو اون شرايط حرفي زده باشيم و مامانت بشنوه و ناراحت بشه ولي خدا روشكر فقط غر زده بوديم و عصباني بوديم... راستش ما شب عروس كشون مامانت اينا مثل شب عروس كشون خاله ندا اينا كه دقيقاً يكسال و پنج روز بعد بود، به دلايل فني هي عقب مي مونديم و بقيه رو گم ميكرديم. تنها كسي كه موقع گم شدن هم مثل ما عقب مي موند، آقا سيروس و دختر عمه عاطفه بودن. حتي خيابون اشتباهي كه رفته بوديم اونا هم اونجا اومده بودن عروسي خاله ندا كه ما دنبال يه عروس ديگه رفتيم و بعد ديديم كه سيروس اينا هم دارن دنبال اونا ميرن
لطفاً ورق بزنيد:
خلاصه بعداز عروس كشون، مراسم دست به دست دادن عروس و داماد و مراسم فرداش يعني پاتختي بود كه اينو كامل نگاه نكرديم. بعدش فيلم عيدي بردن براي مامان و بابات توي نوروز 1388 رو ديديم و يه كم مراسم تحويل سال 88 رو كه خونه ما بودن. بعدش فيلم تهران و عيدي آوردن براي دختر عمو فاطمه بازم همون عيد88 و كلي خنده و شادي و ...
فيلم از مكه اومدن و مهموني شام خاله ندا رو هم ديديم كه اونم فروردين 88 بود قبل از اومدن عمو احسان براي خواستگاريش. شاهكاري بود خاله نداها. ترم آخر دانشكده هنر و آخر با كلاسها...
فيلم تولد بابا عليرضا توي آذر87 و بعدش تولد من توي دي87 كه خونه عمو رضا بود.
اون شب عمو اينا،مامان و باباتو پاگشا كرده بودن. درضمن روز تولدمنم بود و همه براي سوپرايز كردن من هماهنگ شده بودن.اما با سوتي بابا عليرضا توي اون شب قضيه زودتر لو رفت. وقتي اومدن دنبال من و ماماني، دوتا كيك تولد خريده بودن و براي اينكه من نفهمم گذاشته بودن صندوق عقب ماشين. من چندتا كتاب عمو مهدي دستم بود و ميخواستم بدم بهش براي همين به باباعليرضا گفتم كه در صندوق عقب رو باز كنه تا كتابهارو بذارم اونجا. مامان سارا تا اومد مانع بابا عليرضا بشه، درب صندوق عقب باز شد و من كيكها رو ديدم و قضيه لو رفت (اين تو فيلم نبودا).
راستي فيلم جشن عقد مامان و بابات كه روز تولد حضرت علي (ع) برگزار شد رو هم ديديم البته صبحش رفتيم محضر و شب جشنش توي سالن بود. ما فيلم دومي رو ديديم...چقدر بابات لاغر بوده ها! بعدشم فيلم نامزدي دختر عمو فاطمه ... ديگه چون حالمون داشت بهم ميخورد و دستگاه پخش فيلم داشت ميسوخت ادامه نداديم.موقع پخش فيلم تو هم خداروشكر خوابيده بودي و غير از يه بار كه بلند شدي و شير خوردي و يه بار ديگه كه روي پا خوابوندمت بقيه اين چندساعت توي بغلم بودي و يا كنار دستم راحت خوابيده بودي. بعدشم من و تو و مامانت رفتيم گرفتيم خوابيديم. وقتي بيدار شدم شما رفته بودين و من خواب آلو يهو ديدم بابايي از تهران برگشته و داره تلويزيون نگاه ميكنه.
- بالاخره دو تا عكس به زحمت گذاشتم. فكر كنم مامان سارا كامپيوترم رو ويروسي كرده، همه چي يهو مي پره. از همش بدتر اينكه عكساي محمدي رو گم كـــــــــــــــــــــــــــــــردم