محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

100 روزگي

1391/3/10 10:47
نویسنده : خاله هدی
1,763 بازدید
اشتراک گذاری

چه روز قشنگيه امروز چهارشنبه 10/03/1391 ، زماني كه ارقام روزهاي زندگيت سه تايي ميشه. چه شوقي و چه شادي برپاست در دلهاي ما به خاطر داشتن نازگل سالم و خوش عطر و بويي چون تو.

 شکلکهای جالب و متنوع آروین شکلکهای جالب و متنوع آروین  شکلکهای جالب و متنوع آروین

                               روزگيت مبارك!

 اين عكس امروزته- ساعت 3.15 ظهر در صد روزگي- تازه از حموم اومده بودي و ماماني خوب خوب شسته تو رو. تو رو خدا نيگاي ناف و شكمش كنين. بچه مون شده عين بهادرنیشخند نگران نباشين طبيعيه!

دوربينم دوباره ريخته بهم كيفتيتش

ديروز وقتي رفتم خونه، ماماني رفتن بيرون و من و تو و مامان سارا تنها مونديم. همينطوري نشستيم با مامانت كلي فيلمهاي قديمي خانوادگي مون رو نگاه كرديم و كلي خنديديم به همه چي. چاقهايي كه لاغر شدن و لاغرهايي كه تركوندن مثل بعضي ها نیشخند... خلاصه كلي خاطرات از ياد رفته برامون زنده  شد. فيلم عروس كشون مامان و بابات از همه جالبتر بود. من و ماماني و خاله ندا و زن عمو سوسن و صبا توي يه ماشين بوديم. بابايي با عمو حسين مونده بودن هتل پارس تا همه رو راهي كنن و بعد بيان. موقع همراهي عروس و داماد، همش عقب مي مونديم و داشتيم غر ميزديم و به مامان و بابات يعني عروس و داماد چيز ميز مي گفتيم كه چرا اينقدر تند و خطرناك ميرن... جالبه كه اين فيلمه رو داشتيم براي اولين بار نگاه ميكرديم!!! و من هي مي ترسيدم كه تو اون شرايط حرفي زده باشيم و مامانت بشنوه و ناراحت بشه ولي خدا روشكر فقط غر زده بوديم و عصباني بوديم...نیشخند راستش ما شب عروس كشون مامانت اينا مثل شب عروس كشون خاله ندا اينا كه دقيقاً يكسال و پنج روز بعد بود، به دلايل فني هي عقب مي مونديم و بقيه رو گم ميكرديم. تنها كسي كه موقع گم شدن هم مثل ما عقب مي موند، آقا سيروس و دختر عمه عاطفه بودن. حتي خيابون اشتباهي كه رفته بوديم اونا هم اونجا اومده بودنقهقهه عروسي خاله ندا كه ما دنبال يه عروس ديگه رفتيم و بعد ديديم كه سيروس اينا هم دارن دنبال اونا ميرنقهقهه

لطفاً ورق بزنيد:

خلاصه بعداز عروس كشون، مراسم دست به دست دادن عروس و داماد و مراسم فرداش يعني پاتختي بود كه اينو كامل نگاه نكرديم. بعدش فيلم عيدي بردن براي مامان و بابات توي نوروز 1388 رو ديديم و يه كم مراسم تحويل سال 88 رو كه خونه ما بودن. بعدش فيلم تهران و عيدي آوردن براي دختر عمو فاطمه بازم همون عيد88 و كلي خنده و شادي و ...

فيلم از مكه اومدن و مهموني شام خاله ندا رو هم ديديم كه اونم فروردين 88 بود قبل از اومدن عمو احسان براي خواستگاريش. شاهكاري بود خاله نداها. ترم آخر دانشكده هنر و آخر با كلاسها...

فيلم تولد بابا عليرضا توي آذر87 و بعدش تولد من توي دي87 كه خونه عمو رضا بود.

اون شب عمو اينا،‌مامان و باباتو پاگشا كرده بودن. درضمن روز تولدمنم بود و همه براي سوپرايز كردن من هماهنگ شده بودن.اما با سوتي بابا عليرضا توي اون شب قضيه زودتر لو رفت. وقتي اومدن دنبال من و ماماني، دوتا كيك تولد خريده بودن و براي اينكه من نفهمم گذاشته بودن صندوق عقب ماشين. من چندتا كتاب عمو مهدي دستم بود و ميخواستم بدم بهش براي همين به باباعليرضا گفتم كه در صندوق عقب رو باز كنه تا كتابهارو بذارم اونجا. مامان سارا تا اومد مانع بابا عليرضا بشه، درب صندوق عقب باز شد و من كيكها رو ديدم و قضيه لو رفت (اين تو فيلم نبودا).

راستي فيلم جشن عقد مامان و بابات كه روز تولد حضرت علي (ع) برگزار شد رو هم ديديم البته صبحش رفتيم محضر و شب جشنش توي سالن بود. ما فيلم دومي رو ديديم...چقدر بابات لاغر بوده ها! بعدشم فيلم نامزدي دختر عمو فاطمه ... ديگه چون حالمون داشت بهم ميخورد و دستگاه پخش فيلم داشت ميسوخت ادامه نداديم.موقع پخش فيلم تو هم خداروشكر خوابيده بودي و غير از يه بار كه بلند شدي و شير خوردي و يه بار ديگه كه روي پا خوابوندمت بقيه اين چندساعت توي بغلم بودي و يا كنار دستم راحت خوابيده بودي. بعدشم من و تو و مامانت رفتيم گرفتيم خوابيديم. وقتي بيدار شدم شما رفته بودين و من خواب آلو يهو ديدم بابايي از تهران برگشته و داره تلويزيون نگاه ميكنه.

 

- بالاخره دو تا عكس به زحمت گذاشتم. فكر كنم مامان سارا كامپيوترم رو ويروسي كرده، همه چي يهو مي پره. از همش بدتر اينكه عكساي محمدي رو گم كـــــــــــــــــــــــــــــــردمگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان طاها
10 خرداد 91 11:11
100 روزگیت مبارک گل پسر.
ان شا الله جشن هزار سالگیت.

مرسي خاله مهربونم
مامان گلی کیمیا
10 خرداد 91 12:11
من عاشق این نوشته های شما هستم برای من تنها هم شده بنویس.بیاد شعر سیاوش قمیشی افتادم بنویس بنویس به روی یاس کبود بود یابه یاد یاس کبود اخه من شعریادم نمیمونه.ولی کلی به عقب موندنتون خندیدم آخه منم توی عروسکشون میترا عقب موندیم گمشون کردیم .جریان داره شوهر خواهرما دنبال یک ماشین که چندتا خانم خوشگل بودن .میرفت ماهم دنبال اون. بعد فهمیدیم این اصلا با ما نیست ماداریم دنبالش میریم.

واي خدا خيلي خيلي باحال بود. امان از دست اين مردا.
ولي راننده ما مامانم بود و خب بهرحال با اون سرعتي كه بقيه ميرفتن ما نمي شد بريم. تو شيراز عروسا رو ميبرن روبروي حرم حضرت شاهچراغ وقتي اونجا رسيديم چندتا ماشين عروس بود و كلي همراه. ما اشتباهي دنبال يكي ديگه شون رفتيم و بعد ديديم يه عالمه تاكسي زرد رنگ و موتورسوار دارن اونا رو همراه ميكنن وسط اونا يه پرايد سفيد هم بود كه مثل مورچه ميرفت اونم شوهر دختر عمه ام بود كه هنوز نفهميده بود دنبال كياداره ميره. بعد كه ما رو ديدن كلي ذوق كردن آشنا پيدا كردن... اين ماجراي عروس كشون ما براي ندا و فاطمه دختر عمه ام هم همين بود ما برو آقا سيروس برو

-----------------------------------
درضمن يادم رفت بگم شما منبع لطف و محبتين مامان گلي جون. من فقط خاطراتمونو مي نويسم.درضمن منم عاشق اين شعر ياس كبودم وحشتناك زيباست. معلومه بدجور هم سليقه ايم. باعث خوشبختي و سعادت منه كه اين همه ازم تعريف ميكنين. هزار هزارتا ماچ

خاله جون
10 خرداد 91 13:06
خیلی باحال بود کلی خندیدم واسه جریان عروس گردون
100 روزگیت مباااااارک باشه ایشالله 100 سالگیت کنار کلی نوه و نتیجه
خاله جون عکسسسسسسسسسسسسسسسسس

ممنون خاله جون. اومدم الان عكس بذارم
خاله جون
10 خرداد 91 13:08
ما روز جمعه ایشالله عازم سفریم تا قبل از جمعه عکسای محمدی رو بذارید من ببینم
روی منو حال میکنید؟؟

چي؟؟ معني جمله آخري رو نفهميدم...
مامان یاسمین زهرا
10 خرداد 91 14:35
من که نفهمیدم کی لاغر بوده الان ترکونده
خداروشکر من نبودم

طرف خودش فهميد و اصلا هم به روي خودش نياورد
مامان یاسمین زهرا
10 خرداد 91 14:36
محمدم نفسم 100 روزگیت مبارک


مرسي خاله كوچيكه
مامان دینا جون
10 خرداد 91 22:20
100 روزگیت مبارک عزیزم.ماشالا خیییییلی بزرگ شدی.


ممنونم خاله عسيسم ببخشيدا خاله هدي هي دير دير مياد پيشتون
مامان گلی کیمیا
10 خرداد 91 22:36
اینقدر حالم بده وفکرم خراب یادم رفت100گل پسرم تبریک بگم .الهی من فدای اون ناف تپولیت بشم و عزیزم کلی ذوق کردیم منو دایی مهرداد ازدیدن روی ماه شما .دایی مهرداد صدات میکنه اوخ اوخ .مگه اوخ اوخ بزگ شده ماشالله مرد شده.

ممنونم مامان گلي جون و دايي مهربون.
تو رو خدا قوي باشين. يه چي ميگم انرژي بگيرين: امروز صبح كه داشتم ميومدم سركار، دوستم رو ديدم و سوارش كردم. خيلي خيلي خوشحال بود و شاداب.تازه نامزد كرده ولي توي عيد يه مشكلي بين دوتا خانواده به وجود اومد كه باعث شد تا مرز جدايي پيش برن (بعداز 8سال بهم رسيدن اين دونفر). همش گريه ميكرد و ميگفت برام دعاكن. مشكلشو فقط من ميدونستم . يه روز 5شنبه يه مقدار از آجيل مشكل گشايي رو كه براي محمد نذر كرده بودم بهش دادم و گفتم قبل از خوردن نيت كن تا گره از مشكلت برداشته بشه و بعدش تو هم آجيل پخش كن.امروز اومده بود با دست پر و يه عالمه آجيل و البته خيلي سرحال. يكماهه كه مشكلش حل شده و هرشب جمعه داره نذرشو اداميكنه. گفت صبح به يادت بودم و گفتم امروز بايد هرجوريه هدي رو پيدا كنم و براش آجيل ببرم... كه سر خيابون ديدمش و باهم اومديم بيمارستان... مامان گلي جون، انشااله امروز غروب آجيل رو به نيت شما باز ميكنم و ... بعدش بهتون ميگم چكار كنين...
خيلي خوشحالـــــــــــــم
خاله جون
10 خرداد 91 23:49
مرسی خاله خیلی قشنگ بودن
گفتم روی منو حال میکنید؟؟یعنی چقدر پر روام متوجه شدید؟؟
همون رو که نیست سنگ پا قزوینه و اینا...
منظورم این بود که پر رویی کردم واست وقت تعیین کردم برای گذاشتن عکسای محمد


اي بابا اين چه حرفيه! شما ماهين. ميدوني من "منو" رو menu مي خوندم نمي فهميدم چي ميگي
مامان یاسمین زهرا
11 خرداد 91 2:24
قربون نافت برم من
میرزا کوچک خان
11 خرداد 91 9:06
وای وای وای چه پسملی!


ملسي خاله
مامان گلی کیمیا
11 خرداد 91 9:39
پسر گلم اولین سفر به شما درکنار خانواده مهربونتون خوش بگذره وبه خوبی خوشی برگردین .باکلی مطلب خوب.. هدی جون ممنون از لطفی که من دارین باشما که صحبت میکنم آروم ودلگرم میشم .ممنون که برام نذر میکنین .


خواهش ميكنم. داستان نذر كردنو بعدا براتون مي نويسم خيلي رويايي بود...
میترا
12 خرداد 91 3:35
100روزگیت مبارک پسر خوشگل...دلم برات تنگ شده بود... عروس کشون هم خیلی باحال بود


مرسي خاله. جاتون كلي خالي بود