محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

توي بغل يه بابايي مهربون

1391/1/26 22:36
نویسنده : خاله هدی
1,141 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه شب 24 فروردين كه اومديم خونه خاله اينا، من موندم پيش بابايي و ماماني و خاله هدي تا مامان و بابا برن هايلند ماركت و يه مقدار خريد كنن. منم بيدار شده بودم و هي اينور و اونور رو نگاه ميكردم و هي وول ميخوردم. خاله و ماماني كلي باهام حرف زدن و آقا آقا كردن ولي من اصلا تحويلشون نگرفتم. هي خميازه ميكشيدم و دنبال پستونك ميگشتم. خاله هدي از خميازه هاي من افتاد روي خميازه كشيدن و خوابش گرفت اساسي. بعدش رفتم توي بغل بابايي مهربون كه دراز كشيده بودن و فيلم نگاه ميكردن و يه كمي اونجا استراحت كردم. اينم عكساش نيگا:

خيلي بابايي و ماماني رو دوست دارم، آخه اونا به اندازه همه دنيا منو دوست دارن و دنياشون منم (البته به همراه گل ياسمين بانو) وقتي بزرگ بشم حتماً زحمات مامان و بابا و ماماني و بابايي رو جبران ميكنم. قول ميدم.قلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

میترا
27 فروردین 91 2:01
گریه ام گرفت. یاد کوچولویی های کیمیا افتادم که فقط اینجوری توی بغل مامانم آروم میشد.

آخيييييييييي گفتي مامان گلي و دلمون هوايي شد
مامان محیا
27 فروردین 91 12:06
وااای جیگرشو. دوست دارم الان یه نی نی اینقدی بغل کنم..


نازيييييييييييييييييييي
مامان گلی
30 فروردین 91 10:26
اره گل پسرم خودم هستم چقدر شما نازشدی البته بودی نازترو مرد داری میشی ببخشید کدوم ارایشگاه رفتین فشن کردین میشه ادرسش و به من بدین من این داییها را بفرستم مثل شما خوشگل بشن


مامان گلي جون كجا بودين؟ دلم هواتونو كرده بود. درضمن آرايشگاه مامان سارا بودم