محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

سیزده ماهگی و آغاز سال نو

  حدود بیست ، بیست و پنج روزی میشه که نتونستم بیام وبلاگ محمدی رو به روز کنم. البته دلیلم کاملاً موجه بود. یه هفته ده روز اول که به دلیل سردرد و چشم درد به خودم مرخصی دادم و درست از 18 اسفند هم یهو گردن درد و کمر درد امانم رو برید و بعدش دوهفته استعلاجی و خونه نشین شدن و... . اما امشب که شب سال نو هست و درضمن شب سیزده ماهه شدن محمد گل نازمه وقتی متوجه شدم که هیچ کس سراغ وبلاگش نیومده و به روزش نکرده، دلم سوخت و هرچند برام کمی سخته ولی اومدم تا هم تبریک عید رو عرض کنم و هم چیز میزی بنویسم. یک سال و یک ماهگی امروز چهارشنبه 30 اسفند 1391 مصادف با سیزده ماهگی محمد جوجوی خوردنی من و همچنین آغاز سال 1392 هجری شمسیه. یه تقارن خوش ...
30 اسفند 1391

تولد کیمیا جون

امروز تولد 2 سالگی کیمیا جونه. از صمیم قلب به خانواده مهربون و دوست داشتنیشون تبریک میگیم. تولدت مبارک عزیزم   ...
9 اسفند 1391

برای فراز کوچولو

امروز هشت اسفنده و اولین سالروز تولد فراز کوچولو که به صورت شناسنامه ای فقط هشت روز از محمد کوچول ما کوچیکتره. فراز کوچولو، تپل مپل یکسالگیت مبارک! یه دنیا شادی، سلامتی و موفقیت برات آرزومندیم. از طرف: عمو هادی و زن عمو،  خاله هدی، خاله سارا، خاله ندا، عمو علیرضا، عمو احسان و یاسمین زهرا و محمد کوچول ...
8 اسفند 1391

عکسهای تولد محمد

شنبه 5 اسفند 1391 بالاخره همه چی جور شد و یه جشن تولد خودمونی برای نی نی گولوی خوردنیمون گرفتیم البته مامان جون زحمت کشیدن و آش دندونی رو هم اون شب آماده کردن تا همه در کنار هم دوتا مناسبت زیبا رو جشن بگیریم. همه چی عالی بود و به همه کلی خوش گذشت. بازار عکس و فیلم هم به راه بود. (فقط نمی دونم خاله ندا از تزئینات در و دیوار هم عکس گرفته یا نه؟!!) از عکس سر مجلسی هم عکس نذاشته. البته عکس سر مجلسی محمد، شب تولدش توی آتلیه گرفته شد و به عنوان سوپرایز بالای سر محمد روی دیوار زده شده بودن.   بقیه مطالب خواندنی در ادامه مطلب:   ساعت حدودای هفت و ربع بود که رسیدیم خونه محمد اینا....
8 اسفند 1391

تشکر محمد جوجو و هدیه خاله هدی2

ناناسی یاسمین و محمد جوجو غیر از خاله هدی اصلی خودشون، یه خاله هدی مجازی هم دارن که همون خاله هدی سیناجون خومزه و خوگشل خودمه. یه خاله مهربون و با محبت. خاله هدی زحمت کشیدن و برای محمدی عزیزم دو تا هدیه فرستادن. میخواین ببینین: بفرما:   محمد جوجو: خاله هدی شماره 2 به خاطر همه چیز ممنونم. محمد جوجو: یه مامان گلی ماه و یه خاله میترای مهربون هم دارم که از قبل از به دنیا اومدنم همیشه دعاگوی من و همراه و همدل با خانواده ام بوده و هستن. مامان گلی مهربونم هم تولدم رو توی وبلاگشون تبریک گفتن. اما مهمتر از اون هرروز با پیامهاشون منو بیشتر از قبل شیفته خودشون می کنن و بهم انرژی مضاعف میدن که زود زود بزرگتر و مردتر بشم. مامان گلی ...
1 اسفند 1391

یکسالگی

نمی دونم چه جوری شروع کنم این داستان زیبای عاشقانه رو... یکسال بسان چشم برهم زدنی گذشت با هزاران هزار اتفاق و رویداد خوش و ... 30 بهمن 90 اوج خوف و رجا و بیم و امید خانواده ما بود... روز بزرگداشت قدرت ایمان یک خانواده به قدرت لایزال و لایتناهی تنها قادر متعال... روز دست شستن از همه و دل سپردن به یگانه آفریدگار بخشنده و مهربان و روز امتحانی سخت و پر از اضطراب با نتیجه ای شیرین تر از عسل. ساعت 4.20 صبح روز یکشنبه 30 بهمن 1390 با صدای تلفن از خواب بیدار شدیم و تا اسم "علیرضا" رو روی گوشی دیدیم من و مامان یهو گفتیم: سارا!!!!! از بس از سرشب درباره به دنیا اومدن محمد صحبت کرده بودیم و برنامه ریخته بودیم. بخصوص توی مسیر رفت و برگشت به فرودگاه...
30 بهمن 1391

بووووی فقط یه روز مونده

  فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول با عرض شرمندگی خدمت جوجوخان ماه خودم،  این چندروزه خیلی تلاش کردم بیام و مطلب بذارم که به بهونه های زیادی نشد و البته یکی دودفعه ای هم که اومدم جناب نی نی وبلاگ اجازه تشرف ندادن. بهرحال، امروز اومدم تا کلی چیز میز بنویسم. اما اول بذارین با این خبر شروع کنیم: مقدم سومین دندون محمد مبارک!  این پیامکیه که دیروز شنبه 28 بهمن 91 ساعت 9.07 صبح مامان سارا برام فرستاد! دومین دندون پیش در فک پایین (در واقع اولین پیش از سمت چپ کنار اون قبلیه!!!!) جوجوی خوردنی من، منم تبلیک میگم! یازده ماه رو توی نوزادی و بی دندونی گذروندی و ا...
29 بهمن 1391

فقط 6 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول خاله: محمد بوس بده، محمد: ماچ (جیگرییییییییییییییییییییییییی خوشگل ) اینم بازی جدید ماست با محمد ناناز خومزه و خوش خنده، ماچش رو توی هوا میکنه و وقتی لپت رو میذاری روی لباش لیست میزنه! دیشب وقتی اومدی خونه ما، توی راه پله تا منو دیدی لبخند خوشگلی زدی و بعدش ذوق مامان جون رو کردی. هی نگاهمون می کردی و عشق می کردی. دیشب برای اولین بار کل هال و پذیرایی رو برای خودت و به صورت سینه خیز چرخیدی. اولین دنت وانیلی رو هم دیشب خوردی و کلی لذت بردی. اما دیگه شیر خشکت رو نمی خوری و مامان جون امروز صبح که میومدم سرکار دیگه کلافه شده بود. آخه هم گرسنه بودی و هم شیر نمی خوردی. کله س...
24 بهمن 1391

فقط 7 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول هیچ حرفی ندارم بزنم جز اینکه دیشب یه جورایی به این نتیجه رسیدیم که شب جمعه آینده جشن تولدت رو بگیریم. یعنی پنجشنبه سوم اسفند91 . هم شب تعطیلیه و هم همه هستن. حالا هرکی میخواد کادو بخره بره بخره تا دیر نشده. البته من که همون اردیبهشت ماه خریدم رو کردم و از سه ماهگی کادوت رو گذاشتم کنار و خیالم راحته. فقط استرس دارم که از خانواده بابا علیرضا کسی نره عین کادو منو بخره. یه رازی رو بهت بگم؟؟ مامان سارا و بابا علیرضا هنوز برات هدیه نخریدن و فکر کنم هنوز نمی دونن چی بخرن بهتره. خاله ندا هم توی تابستون سفارش داده بودن و از کیش هدیه ات رو براشون آوردن. مامان جون و باباجون هم یه ف...
23 بهمن 1391

فقط 8 روز مونده

فقط روز مانده به یک سالگی محمد کوچول ماشااله از روز جمعه که تولد قمریت بود خیلی عاقلتر شدی حتی نگاهت متفاوت شده. 21 بهمن91 یعنی دیروز شنبه خونه ما بودی و اینقدر خندیدی که غش کردم. نگاهم میکردی و هی می خندیدی. غذا که می خوردم هی میگفتی: به! و داد میزدی که نگاهت کنم و من هم ادای تو رو درمیاوردم و دوباره تو غش میکردی از خنده. ماشااله به این لپهای خوشگلت که وقتی می خندی نفس آدم بند میاد. یه گوشه می شینی یا میخوابی و برای خودت بازی میکنی و اصلا غرولند هم نمی کنی یا اینکه توی روروک میری سراغ دکور زیر LCD و اونجا تا مدتها برای خودت مشغولی. خوابت هم که بیاد خودت رو میندازی توی بغل مامان جون یا من و با مالیدن خودت ب...
22 بهمن 1391